نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
همه ذرات پيشت
در
سجودند
چرا کايشان نباشند يا نبودند
عجايب جوهري بي منتهايست
در
اين جوهر نمودار بقايست
خيالت آنچنان محبوس دارد
که اين
در
دايمت مدروس دارد
بداني
در
درون افتاده گويا
نموده عشق موجودست جويا
بسي رفتند و ديگر بازگشتند
بساط فرش ديگر
در
نوشتند
بسي رفتند و
در
عين جلالند
مثال انبيا اندر وصالند
بکرده بار ديگر صورتي بس
يکي سربست
در
صبح تنفس
در
آندم عارفان اينراز بينند
حقيقت از حقيقت باز بينند
کسي کاينراز وقت صبحگاهي
نظر دارد
در
اسرار کماهي
جدائي اينزمان از ديد دلدار
بمانده اندر اينصورت
در
آزار
چنانت باد
در
پندارت آورد
که ناگاهت بزير دارت آورد
نماند آتش و آبي نماند
در
اينخاکت دگر تابي نماند
بجز جانان مبين
در
عشقبازي
حرامست از چنين جز عشقبازي
ايا ناديده اينجا وصل جانان
بمانده
در
نمود خويش حيران
حقيقت جز خدا غيرست درياب
همه ذرات
در
سيرست درياب
شود ناگاه باشد خواب ديده
نمود خويش
در
غرقاب ديده
سلوک اولش بد راز ديده
رياضت
در
ميانه باز ديده
رياضت قربت مردان راهست
که
در
آخر يقين ديدار شاهست
رياضت جمله مردان کشيدند
در
آخر راز اول باز ديدند
نمي ميرد وليکن عشقش اينجا
نمود يار گرداند
در
اينجا
غلام عشق شو تا ره نمايد
در
بسته برويت برگشايد
از آنعالم
در
اينعالم فتادست
جمال يار اسمي برگشادست
حيات طيبه آيد پديدار
در
آندم چون شود گل ناپديدار
توئي سالک ولي زاري فتاده
در
اين چاره بناچاري فتاده
اگر چه داشت الا لانموده
عيان خويش
در
لولا نموده
مر اينمعني بسي گفتند اينجا
در
اسرار بر شفتند اينجا
چو يوسف دربن چاهي فتاده
نظر
در
مرکز شاهي گشاده
در
آخر قدر چاهي بازيابي
مقام عزت و اعزاز يابي
جمال يوسف تست آشکاره
بر او ذرات عالم
در
نظاره
نديدي يوسف و
در
انتظاري
بهرزه بود عمرت ميگذاري
ترا يعقوب ماتم ديده يار
بمانده
در
فراق يوسف خوار
خراباتي است
در
عين خرابات
مناجاتي است اندر کشف طامات
رها کردم نمود جسم بيجان
رسيدم
در
جمال روي جانان
گمان داري نديدي هيچ رويم
فتادستي از آن
در
گفتگويم
منت گفتم بسي
در
پرده اينجا
نمود بيشکي گمکرده اينجا
هميشه
در
يقين او ذات باشد
نمود جمله ذرات باشد
هميشه
در
يقين قل هوالله
يکي داند عيان راز هوالله
نخفتم يکنفس تا عمر دارم
در
اندوهت دمادم ميگذارم
نخفتم يکنفس بيدار باشم
ترا پيوسته من
در
کار باشم
نخفتيدم دمي
در
خواب جانا
فتاده اندر اين غرقاب جانا
چنانم
در
تجلي ذات گشته
که بيشک جمله ذرات گشته
منم عشق ازل اينجا نموده
وصال خويش
در
غوغا نموده
يدالله من آمد
در
دل کل
گرفته برگشاده مشکل کل
شدم
در
آسياي چرخ گردان
دگر گردي شدم افشانده بيجان
منم خورشيد
در
آتش فتاده
درون آتش سرکش نهاده
منم خورشيد اندر آب مانده
درون بحر
در
سيلاب مانده
تمامت سالکانت راه کرده
برون رفته ولي
در
سوي پرده
بمانده عاقبت چندي بره باز
هميدون نارسيده
در
سوي راز
گره بگشاي از راه تمامت
بمنزل
در
رسند اندر سلامت
سوي منزل رسيدستي
در
آفاق
هنوز اندر رهند مرجمله عشاق
رسيدي
در
سوي منزل نديدي
مراد خويشتن حاصل نديدي
کناري يافتي اندر کناره
کني
در
بحر استسقا نظاره
بمنزل
در
رسيدستي کنون تو
حقيقت داري اينجا رهنمون تو
شود
در
پيش خورشيد جمالت
حقيقت باز شد سوي وصالت
چنان گفتست راز تو حقيقت
همه
در
سر مکشوف شريعت
چنان من دوست دارم ياورانت
چنانم زار اينجا
در
عيانت
چنان
در
جان عطاري بمانده
که همچون نافه اسراري بمانده
سپارد راه آنکو
در
طريقت
رساند ديد تو اندر حقيقت
گمان بردار چو سلطان عشقي
فتاده
در
پي برهان عشقي
حقيقت بيشکي ذاتست بنگر
در
او مرعين آيا تست بنگر
حقيقت راز بيچونست
در
ياب
يکي درياي پر خونست بشتاب
نه آدم را برون کردند کادم
نميگنجد آنجاگه
در
آندم
منم
در
آخر کارت فراقي
نمودم اندر اينجا اشتياقي
گهي مانند او گويد اناالحق
در
آخر منزلت اينست الحق
طبيعت آنچنانت بند کردست
که جانت مانده
در
ديدار فردست
در
ايندنيا که بر عين بلايست
دهان بگشاده همچون اژدهايست
در
اينجائي فنا اندر بلائي
باخر زهر کام اژدهائي
چنانت
در
کشد چون اژدهائي
که ديگر مي نيابد زورهائي
چنين است آخرت آنگه پديدي
چرا
در
سوي دنيا آرميدي
چو ناپيداست
در
پيدا نموده
ترا اينجايگه شيدا نموده
در
اينصورت تواني يافت دلدار
اگر دروي نباشد هيچ پندار
در
اينصورت تواني يافت رويش
اگر عاشق شوي بر گفتگويش
در
اينصورت ببين ديدار عطار
حجاب اينجا برافکنده بيکبار
در
اينصورت ببين اسرار جمله
حقيقت نقطه و پرگار جمله
در
اينصورت بببين گر مرد راهي
حقيقت سر ديدار الهي
وصالش عاشقان اينجا بديدند
در
او پنهان شدند و ناپديدند
وصال دوست
در
بودست بنگر
درون جان از اينمعني بمگذر
يقين بشناس
در
عين عياني
قبولش کن مر اينصاحب قراني
مهت تابان شود بهر ستاره
شوند آنجايگه
در
پي نظاره
بجز خورشيد
در
عالم نماند
وجود اندر دم آدم نماند
ترا خورشيد اينجا آشکارست
فتاده
در
حجاب هفت و چارست
چو خورشيدست
در
جانت هويدا
درون پرده پنهانست و پيدا
بنورش جمله آفاق روشن
فتاده عکس مه
در
هفت گلشن
گمان بردار تا يابي رهائي
رسي
در
عين خورشيد خدائي
اگر بشناسي ايشانرا
در
اينجا
وجود خود کني زيشان مصفا
حجابت شرع بردارد
در
آندم
بگويد با توکل راز دمادم
بقتوي ذات از پاکي بداني
بيابي
در
درون راز معاني
پليدي
در
طبيعت دوستداري
نداري مغز دل تو پوست داري
حقيقت دوزخست اين نفس فاني
درون دوزخي
در
زندگاني
وجودت
در
صفات نور گردانست
اگر يابي حقيقت جان جانانست
در
آخر فارغت و عين گفتار
دمادم مينمايد ديدن يار
همه ليلي شود مجنون نماند
درونم
در
يکي بيرون نماند
همه ذرات تو مجنون صفاتند
فتاده
در
پي ليلي ذاتند
اناالحق ميزند
در
صورت تو
خطابي ميکند مر صورت تو
ترا جانانست اينجا او يقيني
فتاده کافري
در
عين کيني
وصال کعبه ميجويند عشاق
توئي کعبه يقين
در
عين آفاق
مروج کرده مرکعبه دل
گشادستي
در
اينجا راز مشکل
چنانت عاشقان
در
نيست هستند
هنوزت عاشق عهد الستند
برسوائي تواني يافت رويش
اگر گشته شوي
در
خاک کويش
تو باشي آنزمان ديدار الله
حقيقت
در
عيان ديدار الله
صفحه قبل
1
...
242
243
244
245
246
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن