167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در عوض بت گزين کزدم و مار همنشين
    وز تتق بريشمين سوي قبور مي رود
  • نگفتي من وفادارم وفا را من خريدارم
    ببين در رنگ رخسارم بينديش اين وفا باشد
  • دل من در فراق جان چو ماري سرزده پيچان
    بگرد نقش تو گردان مثال آسيا باشد
  • بسي ماه و بسي فتنه به زير چادر کهنه
    بسي پالانيي لنگي که در برگستوان باشد
  • معاذالله که مرغ جان قفص را آهنين خواهد
    معاذالله که سيمرغي در اين تنگ آشيان باشد
  • در آن درياي پرمرجان يکي قومند همچون جان
    وراي گنبد گردان براق جان همي رانند
  • يکي جانيست در عالم که ننگش آيد از صورت
    بپوشد صورت انسان ولي انسان من باشد
  • قيامت در قيامت بين نگار سروقامت بين
    کز او عالم بهشتي شد هزاران نوبهار آمد
  • امروز خود آن ماهت در چرخ نمي گنجد
    وان سکه چون چرخت پهناي دگر دارد
  • آن آهوي شيرافکن پيداست در آن چشمش
    کو از دو جهان بيرون صحراي دگر دارد
  • امروز دلم عشقست فرداي دلم معشوق
    امروز دلم در دل فرداي دگر دارد
  • رو بر در دل بنشين کان دلبر پنهاني
    وقت سحري آيد يا نيم شبي باشد
  • چون تاج ملوکاتش در چشم نمي آيد
    او بي پدر و مادر عالي نسبي باشد
  • خاموش کن و هر جا اسرار مکن پيدا
    در جمع سبک روحان هم بولهبي باشد
  • هر چيز که مي بيني در بي خبري بيني
    تا باخبري والله او پرده بنگشايد
  • خوبان چو رخت ديده افتاده و لغزيده
    دل بر در اين خانه لغزيده مبارک باد
  • در خانه جهد عيسي تا وارهد از دشمن
    از خانه سوي گردون ناگاه گذر يابد
  • يا چون صدف تشنه بگشاده دهان آيد
    تا قطره به خود گيرد در خويش گهر يابد
  • در خدمت شه باشد شب همره مه باشد
    تا از ملاء اعلا چون مه سپهي يابد
  • آن اشتر بيچاره نوميد شدست از جو
    مي گردد در خرمن تا مشت کهي يابد
  • جامم بشکست اي جان پهلوش خلل دارد
    در جمع چنين مستان جامي چه محل دارد
  • گر بشکند اين جامم من غصه نياشامم
    جامي دگر آن ساقي در زير بغل دارد
  • بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته
    در سايه آن زلفي کو حلقه و خم دارد
  • در شام اگر ميري زيني به کسي بخشد
    جانت ز حسد اين جا رنج خفقان دارد
  • صد مه اگر افزايد در چشم خوشش نايد
    با تنگي چشم او کان خوب ختن دارد
  • گر با دگراني تو در ما نگراني تو
    ما روح صفا داريم گر غير بدن دارد
  • شمس الحق تبريزي شاه همه شيرانست
    در بيشه جان ما آن شير وطن دارد
  • اي روي ترش بنگر آن را که ترش کردت
    تا او شکري شيرين در سرکه درآميزد
  • سيمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
    پرواز چنين مرغي از کون برون باشد
  • بنگر به سوي روزن بگشاي در توبه
    پرداخته کن خانه هين نوبت ما آمد
  • خضر از کرم ايزد بر آب حياتي زد
    نک زهره غزل گويان در برج قمر آمد
  • آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
    چون شمع به پيش تو در سوز و گداز آمد
  • ارزد که براي حج در ريگ و بيابان ها
    با شير شتر سازد يغماي عرب بيند
  • آن صبح سعادت ها چون نورفشان آيد
    آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آيد
  • دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد
    اين رقص کنان باشد آن دست زنان آيد
  • هر ني کمر خدمت در پيش تو مي بندد
    شکر به غلامي حلواي تو مي آيد
  • در گوهر جان بنگر اندر صدف اين تن
    کز دست گران جاني انگشت همي خايد
  • جانم ز پي عشق شمس الحق تبريزي
    بي پاي چو کشتي ها در بحر همي پويد
  • در خانقه سينه غوغاست فقيران را
    اي سينه بي کينه غوغات مبارک باد
  • گر عشق ني مستستي يا باده پرستستي
    در باغ چرا آيد انگور چرا کوبد
  • تو پاي همي کوبي و انگور نمي بيني
    کاين صوفي جان تو در معصره ها کوبد
  • اي طايفه پا کوبيد چون حاضر آن جوييد
    باشد که سعادت پا در پاي شما کوبد
  • پا کوفت خليل الله در آتش نمرودي
    تا حلق ذبيح الله بر تيغ بلا کوبد
  • پا کوفته روح الله در بحر چو مرغابي
    با طاير معراجي تا فوق هوا کوبد
  • تقصير کجا گنجد در گرم روي عاشق
    کز آتش عشق او تقصير همي درد
  • آن جمله گهرها را اندرشکند در عشق
    وان عشق عجايب را هم چيز دگر سازد
  • عشق آب حيات آمد برهاندت از مردن
    اي شاه که او خود را در عشق دراندازد
  • باري دل و جان من مستست در آن معدن
    هر روز چو نوعشقان فرهنگ نو آغازد
  • چون چنگ شوي از غم خم داده وانگه او
    در بر کشدت شيرين بي واسطه بنوازد
  • آن آهوي مفتونش چون تازه شود خونش
    آن شير بدان آهو در ميمنه بگرازد