نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
عوض بت گزين کزدم و مار همنشين
وز تتق بريشمين سوي قبور مي رود
نگفتي من وفادارم وفا را من خريدارم
ببين
در
رنگ رخسارم بينديش اين وفا باشد
دل من
در
فراق جان چو ماري سرزده پيچان
بگرد نقش تو گردان مثال آسيا باشد
بسي ماه و بسي فتنه به زير چادر کهنه
بسي پالانيي لنگي که
در
برگستوان باشد
معاذالله که مرغ جان قفص را آهنين خواهد
معاذالله که سيمرغي
در
اين تنگ آشيان باشد
در
آن درياي پرمرجان يکي قومند همچون جان
وراي گنبد گردان براق جان همي رانند
يکي جانيست
در
عالم که ننگش آيد از صورت
بپوشد صورت انسان ولي انسان من باشد
قيامت
در
قيامت بين نگار سروقامت بين
کز او عالم بهشتي شد هزاران نوبهار آمد
امروز خود آن ماهت
در
چرخ نمي گنجد
وان سکه چون چرخت پهناي دگر دارد
آن آهوي شيرافکن پيداست
در
آن چشمش
کو از دو جهان بيرون صحراي دگر دارد
امروز دلم عشقست فرداي دلم معشوق
امروز دلم
در
دل فرداي دگر دارد
رو بر
در
دل بنشين کان دلبر پنهاني
وقت سحري آيد يا نيم شبي باشد
چون تاج ملوکاتش
در
چشم نمي آيد
او بي پدر و مادر عالي نسبي باشد
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پيدا
در
جمع سبک روحان هم بولهبي باشد
هر چيز که مي بيني
در
بي خبري بيني
تا باخبري والله او پرده بنگشايد
خوبان چو رخت ديده افتاده و لغزيده
دل بر
در
اين خانه لغزيده مبارک باد
در
خانه جهد عيسي تا وارهد از دشمن
از خانه سوي گردون ناگاه گذر يابد
يا چون صدف تشنه بگشاده دهان آيد
تا قطره به خود گيرد
در
خويش گهر يابد
در
خدمت شه باشد شب همره مه باشد
تا از ملاء اعلا چون مه سپهي يابد
آن اشتر بيچاره نوميد شدست از جو
مي گردد
در
خرمن تا مشت کهي يابد
جامم بشکست اي جان پهلوش خلل دارد
در
جمع چنين مستان جامي چه محل دارد
گر بشکند اين جامم من غصه نياشامم
جامي دگر آن ساقي
در
زير بغل دارد
بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته
در
سايه آن زلفي کو حلقه و خم دارد
در
شام اگر ميري زيني به کسي بخشد
جانت ز حسد اين جا رنج خفقان دارد
صد مه اگر افزايد
در
چشم خوشش نايد
با تنگي چشم او کان خوب ختن دارد
گر با دگراني تو
در
ما نگراني تو
ما روح صفا داريم گر غير بدن دارد
شمس الحق تبريزي شاه همه شيرانست
در
بيشه جان ما آن شير وطن دارد
اي روي ترش بنگر آن را که ترش کردت
تا او شکري شيرين
در
سرکه درآميزد
سيمرغ دل عاشق
در
دام کجا گنجد
پرواز چنين مرغي از کون برون باشد
بنگر به سوي روزن بگشاي
در
توبه
پرداخته کن خانه هين نوبت ما آمد
خضر از کرم ايزد بر آب حياتي زد
نک زهره غزل گويان
در
برج قمر آمد
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
چون شمع به پيش تو
در
سوز و گداز آمد
ارزد که براي حج
در
ريگ و بيابان ها
با شير شتر سازد يغماي عرب بيند
آن صبح سعادت ها چون نورفشان آيد
آن گاه خروس جان
در
بانگ و فغان آيد
دل نور جهان باشد جان
در
لمعان باشد
اين رقص کنان باشد آن دست زنان آيد
هر ني کمر خدمت
در
پيش تو مي بندد
شکر به غلامي حلواي تو مي آيد
در
گوهر جان بنگر اندر صدف اين تن
کز دست گران جاني انگشت همي خايد
جانم ز پي عشق شمس الحق تبريزي
بي پاي چو کشتي ها
در
بحر همي پويد
در
خانقه سينه غوغاست فقيران را
اي سينه بي کينه غوغات مبارک باد
گر عشق ني مستستي يا باده پرستستي
در
باغ چرا آيد انگور چرا کوبد
تو پاي همي کوبي و انگور نمي بيني
کاين صوفي جان تو
در
معصره ها کوبد
اي طايفه پا کوبيد چون حاضر آن جوييد
باشد که سعادت پا
در
پاي شما کوبد
پا کوفت خليل الله
در
آتش نمرودي
تا حلق ذبيح الله بر تيغ بلا کوبد
پا کوفته روح الله
در
بحر چو مرغابي
با طاير معراجي تا فوق هوا کوبد
تقصير کجا گنجد
در
گرم روي عاشق
کز آتش عشق او تقصير همي درد
آن جمله گهرها را اندرشکند
در
عشق
وان عشق عجايب را هم چيز دگر سازد
عشق آب حيات آمد برهاندت از مردن
اي شاه که او خود را
در
عشق دراندازد
باري دل و جان من مستست
در
آن معدن
هر روز چو نوعشقان فرهنگ نو آغازد
چون چنگ شوي از غم خم داده وانگه او
در
بر کشدت شيرين بي واسطه بنوازد
آن آهوي مفتونش چون تازه شود خونش
آن شير بدان آهو
در
ميمنه بگرازد
صفحه قبل
1
...
2434
2435
2436
2437
2438
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن