167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در پرده حجاز بگو خوش ترانه اي
    من هدهدم صفير سليمانم آرزوست
  • در خواب کرده اي ز رهاوي مرا کنون
    بيدار کن به زنگله ام کانم آرزوست
  • در نور يار صورت خوبان همي نمود
    ديدار يار و ديدن ايشانم آرزوست
  • گرگي نمود يوسف در چشم حاسدان
    پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادريست
  • ماننده خزاني هر روز سردتر
    در تو ز سوز عشق يکي تاي موي نيست
  • گر طالب خري تو در اين آخرجهان
    خر مي طلب مسيح از اين سوي جوي نيست
  • در شهر مست آيم تا جمله اهل شهر
    دانند کاين زهي ز گدايان کوي نيست
  • عاشق آن قند تو جان شکرخاي ماست
    سايه زلفين تو در دو جهان جاي ماست
  • پيش رخ آفتاب چرخ پياپي کي زد
    در تتق ابر تن ماه به تعيين که راست
  • هين که براقان عشق در چمنش مي چرند
    تنگ درآمد وصال لايقشان زين که راست
  • خسرو جان شمس دين مفخر تبريزيان
    در دو جهان همچو او شاه خوش آيين که راست
  • عشق اگر محرم است چيست نشان حرم
    آنک بجز روي دوست در نظر او فناست
  • عالم دون روسپيست چيست نشاني آن
    آنک حريفيش پيش و آن دگرش در قفاست
  • شاه شهي بخش جان مفخر تبريزيان
    آنک در اسرار عشق همنفس مصطفاست
  • بلک به دريا دريم جمله در او حاضريم
    ور نه ز درياي دل موج پياپي چراست
  • نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
    نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست
  • چاره روپوش ها هست چنين جوش ها
    چشمه اين نوش ها در سر و چشم شماست
  • عرصه دل بي کران گم شده در وي جهان
    اي دل درياصفت سينه بيابان کيست
  • بر عدد ريگ هست در هوسش کوه طور
    بر عدد اختران ماه ورا مشتريست
  • پاي در آتش بنه همچو خليل اي پسر
    کآتش از لطف او روضه نيلوفريست
  • مفخر جان شمس دين عقل به تبريز يافت
    آن گهري را که بحر در نظرش سرسريست
  • اي غم اگر مو شوي پيش منت بار نيست
    در شکرينه يقين سرکه انکار نيست
  • جان کليم و خليل جانب آتش دوان
    نار نمايد در او جز گل و گلزار نيست
  • اي غم پرخار رو در دل غمخوار رو
    نقل بخيلانه ات طعمه خمار نيست
  • غمزه دزديده را شحنه غم در پيست
    روشني ديده را خوب ختن واجبست
  • سجده کنم پيش يار گويد دل هوش دار
    دادن جان در سجود جان همه سجده هاست
  • سر بريده نگر در ميان خون غلطان
    دمي قرار ندارد مگر سر يحياست
  • جفات نيز شکروار چاشني دارد
    زهي جفا که در او صد هزار گنج وفاست
  • هزار در ز صفا اندرون دل بازست
    شتاب کن که ز تأخيرها بس آفاتست
  • در آن هوا که خداوند شمس تبريزيست
    نه لاف چرخه چرخ ست و ني سماواتست
  • هزار بار ببستت به درد و ناله زدي
    چه منکري که خدا در خلاص مضطر نيست
  • هزار صورت جان در هوا همي پرد
    مثال جعفر طيار اگر چه جعفر نيست
  • نه هيزمست که آتش شدست در سوزش
    بدانک هيزم نورست اگر چه انور نيست
  • مبارکست هواي تو بر همه مرغان
    چه نامبارک مرغي که در هواي تو نيست
  • دو شاديست عروسان باغ را امروز
    وفات در بگشاد و خريف يافت وفات
  • به چشمه اي که در او آب زندگاني بود
    سبو ببردم و ديدم که چشمه پرخونست
  • ميان ابروي او خشم هاي ديرينه ست
    گره در ابروي ليلي هلاک مجنونست
  • بيا بيا که هم اکنون به لطف کن فيکون
    بهشت در بگشايد که غير ممنونست
  • بدان حلاوت بي مر و تنگ هاي شکر
    که تعبيه ست در آن لعل شکرافشانت
  • به حق غنچه و گل هاي لعل روحاني
    که دام بلبل عقل ست در گلستانت
  • چنين ثبات و بقا باد را کجا باشد
    در اين ثبات که قاف کمتر آحادست
  • کهي بود که بجز باد در جهان نشناخت
    کهي کهي نکند ز آنک که نه فرهادست
  • تو مردي و نظرت در جهان جان نگريست
    چو باز زنده شدي زين سپس بداني زيست
  • چه رعنا رقيبي چه شيرين طبيبي
    که در سر شرابي پزيدي که نوشت
  • تو در جنگ آيي روم من به صلح
    خداي جهان را جهان تنگ نيست
  • هر که در عشق روت غوطي خورد
    ريش خندي زند به هست و فوات
  • چون شدي مست او کجا داني
    تو رکوع و سجود در صلوات
  • در صوفي دل ست و کويش جان
    باده صوفيان ز خم خداست
  • اين چنين باده و چنين مستي
    در همه مذهبي حلال و رواست
  • توبه بشکن که در چنين مجلس
    از خطا توبه صد هزار خطاست