167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • عدد ذره در اين جو هوا عشاقند
    طرب و حالت ايشان مدد حالت تو است
  • خارش حرص و طمع در جگر و جانش افکند
    چون نسيم کرمش بر دل خرسند گذشت
  • مرد چونک به کف آورد چنين در يتيم
    خاطر او ز وفاي زن و فرزند گذشت
  • بس که از قصه خوبش همه در فتنه فتند
    کاين مقالات خوش از فهم خردمند گذشت
  • شمس تبريزي به نور ذوالجلال
    در دو عالم مايه اقرار ماست
  • عاشقان را جست و جو از خويش نيست
    در جهان جوينده جز او بيش نيست
  • اين جهان و آن جهان يک گوهر است
    در حقيقت کفر و دين و کيش نيست
  • بعد از اين بر آسمان جوييم يار
    زانک ياري در زمين جستيم نيست
  • صورتي کاندر نگين او بدست
    در بتان روم و چين جستيم نيست
  • در دل و جان خانه کردي عاقبت
    هر دو را ديوانه کردي عاقبت
  • عشق را بي خويش بردي در حرم
    عقل را بيگانه کردي عاقبت
  • ابر غمگين در غم و انديشه است
    سر پرآتش عجب گريان کيست
  • اين مني خاکست زر در وي بجو
    کاندر او گنجور يار غار ماست
  • من چرا گرد جهان گردم چو دوست
    در ميان جان شيرين منست
  • خاک بوديم اين چنين موزون شديم
    خاک ما زر گشت در ميزان کيست
  • جمله مهمانند در عالم وليک
    کم کسي داند که او مهمان کيست
  • جسم ها شب خالي از ما روز پر
    ما و من چون گربه در انبان کيست
  • گر نه دل هاي شما مختلفند
    در من از جنگ اثرها ز کجاست
  • گفتا که کيست بر در گفتم کمين غلامت
    گفتا چه کار داري گفتم مها سلامت
  • گفتا کجاست آفت گفتم به کوي عشقت
    گفتا که چوني آن جا گفتم در استقامت
  • هر دم سلام آرد کاين نامه از فلانست
    گويي سلام و کاغذ در شهر ما گرانست
  • در گوش من بگفتي چيزي ز سر جفتي
    منکر مشو مگو کي دانم که هست يادت
  • امروز شهر ما را صد رونق ست و جانست
    زيرا که شاه خوبان امروز در ميانست
  • حيران چرا نباشد خندان چرا نباشد
    شهري که در ميانش آن صارم زمانست
  • چون کوفت او در دل ناآمده به منزل
    دانست جان ز بويش کان يار مهربانست
  • دلاله چون صبا شد از خار گل جدا شد
    باران نبات ها را در باغ امتحانست
  • در دست هر کي هست ز خوبي قراضه هاست
    آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
  • گاهي به جوي دوست چو آب روان خوشيم
    گاهي چو آب حبس شدم در سبوي دوست
  • در گردنش درآر دو دست و کنار گير
    برخور از آن کنار که مرفوع گردنيست
  • بشنو نواي ناي کز آن نفخه بانواست
    درکش شراب لعل که غم در کشاکش است
  • سيلت چو درربايد داني که در رهش
    هست اختيار خلق وليک اختيار نيست
  • در فقر عهد کردم تا حرف کم کنم
    اما گلي که ديد که پهلويش خار نيست
  • در دل مدار نيز که رخ بر رخش نهي
    کو سر دل بداند و دلدار نازکست
  • هر مؤمني که ز آتش او باخبر بود
    در چشم صادقان ره عشق کافرست
  • در ديده مي فزايد نور از خيال او
    با اين همه به پيش وصالش مکدرست
  • هر دل که او نخفت شبي در هواي تو
    چون روز روشنست و هوا زو منورست
  • غمگين مشو دلا تو از اين ظلم دشمنان
    انديشه کن در اين که دلارام داورست
  • امروز در جمال تو خود لطف ديگرست
    امروز هر چه عاشق شيدا کند سزاست
  • در پيش بود دولت امروز لاجرم
    مي جست و مي طپيد دل بنده روزهاست
  • رقاصتر درخت در اين باغ ها منم
    زيرا درخت بختم و اندر سرم صباست
  • در ظل آفتاب تو چرخي همي زنيم
    کوري آنک گويد ظل از شجر جداست
  • در روزن دلم نظري کن چو آفتاب
    تا آسمان نگويد کان ماه بي وفاست
  • در دل خيال خطه تبريز نقش بست
    کان خانه اجابت و دل خانه دعاست
  • آن آفتاب کز دل در سينه ها بتافت
    بر عرش و فرش و گنبد خضرا مبارکست
  • زان شمع بي نظير که در لامکان بتافت
    پروانه وار سوخته هموارم آرزوست
  • رانيم بالش شه و راني به زخم مار
    با مصطفاي حسن در آن غارم آرزوست
  • اي آنک ايمنست جهان در پناه تو
    مه نيز بي لقاي تو شب ايمني نداشت
  • جان ميزبان تن شد در خانه گلين
    تن خانه دوست بود که با ميزبان نرفت
  • در وحشتي بماند که تن را گمان نبود
    جان رفت جانبي که بدان جا گمان نرفت
  • نظاره گو مباش در اين راه و منتظر
    والله که هيچ مرگ بتر ز انتظار نيست