نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
تا فسرده نشوي همچو جماد
هم
در
آن آتش بگداز ميا
من چو هدهد بپريدم به هوا
تا رسيدم به
در
شهر سبا
آب حيات حقست وان کو گريخت
در
حق
هم روح شد غلامش هم روح قدس لالا
آب حيات لطفت
در
ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دريا کردست ديدگان را
پس ز اول ولادت بوديم پاي کوبان
در
ظلمت رحم ها از بهر شکر جان را
از سينه پاک کردم افکار فلسفي را
در
ديده جاي کردم اشکال يوسفي را
هر جا که چشمه باشد باشد مقام پريان
بااحتياط بايد بودن تو را
در
آن جا
در
نورت اي گزيده اي بر فلک رسيده
من دم به دم بديده انوار مصطفا را
درده ميي ز بالا
در
لا اله الا
تا روح اله بيند ويران کند جسد را
عاشق خموش خوشتر دريا به جوش خوشتر
چون آينه ست خوشتر
در
خامشي بيان ها
نک جوق جوق مستان
در
مي رسند بستان
مخمور چون نيابد چون يافت بوي ما را
ديوار گوش دارد آهسته تر سخن گو
اي عقل بام بررو اي دل بگير
در
را
گر ذره ها نهانند خصمان و دشمنانند
در
قعر چه سخن گو خلوت گزين سحر را
اي جان چه جاي دشمن روزي خيال دشمن
در
خانه دلم شد از بهر رهگذر را
لطف تو مطربانه از کمترين ترانه
در
چرخ اندرآرد صوفي آسمان را
تا سر هر نهالي از قعر بر سر آيد
معراجيان نهاده
در
باغ نردبان را
درهاي گلستان ز پي تو گشاده ايم
در
خارزار چند دوي اي برهنه پا
قدي چو سرو خواهي
در
باغ عشق رو
کاين چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا
جان ها شمار ذره معلق همي زنند
هر يک چو آفتاب
در
افلاک کبريا
در
آسمان ز غلغل لبيک حاجيان
تا عرش نعره ها و غريوست از صدا
تا روز ترويه بشنو خطبه بليغ
وانگه به جانب عرفات آي
در
صلا
کوهي که
در
ره آيد هم پشت خم دهد
کاي قاصدان معدن اجلال مرحبا
ما سايه وار
در
پي آن مه دوان شديم
اي دوستان همدل و همراه الصلا
چه جاي مقتدا که بدان جا که او رسيد
گر پا نهيم پيش بسوزيم
در
شقا
ما را ز شهر روح چنين جذب ها کشيد
در
صد هزار منزل تا عالم فنا
صاحب مروتي ست که جانش دريغ نيست
ليکن گرت بگيرد ماندي
در
ابتلا
گر
در
عسل نشيني تلخت کنند زود
ور با وفا تو جفت شوي گردد آن جفا
زندان شده بهشت ز ناي و ز نوش عشق
قاضي عقل مست
در
آن مسند قضا
در
عيدگاه وصل برآمد خطيب عشق
با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنا
مي خواست سينه اش که سنايي دهد به چرخ
سيناي سينه اش بنگنجيد
در
سما
از راه روغناس شده آب آتشي
آتش شده ز عشق هوا هم
در
اين فضا
آري خداي نيست وليکن خداي را
اين سنتي ست رفته
در
اسرار کبريا
مجموع چون نباشم
در
راه پس ز من
مجموع چون شوند رفيقان باوفا
ديوارهاي خانه چو مجموع شد به نظم
آن گاه اهل خانه
در
او جمع شد دلا
آمد بهار خرم آمد نگار ما
چون صد هزار تنگ شکر
در
کنار ما
پاينده باش اي مه و پاينده عمر باش
در
بيشه جهان ز براي شکار ما
شد ماه
در
گدازش سوداش همچو ما
شد آفتاب از رخ او يادگار ما
آب چو خاکي بده باد
در
آتش شده
عشق به هم برزده خيمه اين چار را
عشق که چادرکشان
در
پي آن سرخوشان
بر فلک بي نشان نور دهد نار را
حلقه اين
در
مزن لاف قلندر مزن
مرغ نه اي پر مزن قير مگو قار را
پيش ز نفي وجود خانه خمار بود
قبله خود ساز زود آن
در
و ديوار را
زنده نديدي که تا مرده نمايد تو را
چند کشي
در
کنار صورت گرمابه را
هر طرفي صف زده مردم و ديو و دده
ليک
در
اين ميکده پاي ندارند پا
از کرمت من به ناز مي نگرم
در
بقا
کي بفريبد شها دولت فاني مرا
در
رکعات نماز هست خيال تو شه
واجب و لازم چنانک سبع مثاني مرا
در
گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
مهتري و سروري سنگ دلاني مرا
عمر ابد پيش من هست زمان وصال
زانک نگنجد
در
او هيچ زماني مرا
بيست هزار آرزو بود مرا پيش از اين
در
هوسش خود نماند هيچ اماني مرا
چونک ببارد مرا ياوه ندارد مرا
در
کف صد گون نبات بازگذارد مرا
اي
در
ما را زده شمع سرايي درآ
خانه دل آن توست خانه خدايي درآ
صفحه قبل
1
...
2426
2427
2428
2429
2430
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن