نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
هر چيز گمان بردم
در
عالم و اين ني
کاين جاه و جلالست خدايي نظري را
بر سينه نهد عقل چنان دل شکني را
در
خانه کشد روح چنان رهگذي را
در
هديه دهد چشم چنان لعل لبي را
رخ زر زند از بهر چنين سيمبري را
برخيز بخيلانه
در
خانه فروبند
کان جا که تويي خانه شود گلشن و صحرا
در
شهر چو من گول مگر عشق نديدست
هر لحظه مرا گيرد اين عشق ز بالا
چو تو
در
آينه ديدي رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا
غلط کردم
در
آيينه نگنجي
ز نورت مي شود لا کل اشياء
تو را
در
جان بديدم بازرستم
چو گمراهان نگويم زير و بالا
چو
در
عالم زدي تو آتش عشق
جهان گشتست همچون ديگ حلوا
خمش کن کو نمي خواهد ز غيرت
که
در
دريا درآرد همگنان را
دل و جان را
در
اين حضرت بپالا
چو صافي شد رود صافي به بالا
اگر
در
سر بگرداني دل خود
نه دشمن بشنود اسرار ما را
دلا چون طالب بيشي عشقي
تو کم انديش
در
دل بيش و کم را
يکي جانيم
در
اجسام مفرق
اگر خرديم اگر پيريم و برنا
چو ما
در
چنگ عشق اندرفتاديم
چه کم آيد بر ما چنگ و سرنا
ترنگ و تنتنش رفته به گردون
اگر چه نايد آن
در
گوش صما
بيا اي آفتاب جمله خوبان
که
در
لطف تو خندد لعل کان ها
گمان او بسستش زهر قاتل
که
در
قند تو دارد بدگمان ها
تو جان عيد و از روي تو جانا
هزاران عيد
در
اسرار ما را
چو ما
در
نيستي سر درکشيديم
نگيرد غصه دستار ما را
شما را عيد
در
سالي دو بارست
دو صد عيدست هر دم کار ما را
اي مطرب دل براي ياري را
در
پرده زير گوي زاري را
رو
در
چمن و به روي گل بنگر
همدم شو بلبل بهاري را
داني چه حيات ها و مستي هاست
در
مجلس عشق جان سپاري را
در
لعل بتان شکر نهادي
بگشاده به طمع آن دهان ها
اي داده به دست ما کليدي
بگشاده بدان
در
جهان ها
گر زانک نه
در
ميان مايي
برجسته چراست اين ميان ها
بربند زبان ما به عصمت
ما را مفکن
در
اين زبان ها
از سحر تو احولست ديده
در
ديده نهاده اي دوي را
چون چشم دگر
در
او گشاديم
يک جو نخريم ما يقين را
در
گردن اين فکنده آن دست
کان شاه من و حبيب و مولا
تا چند تو پس روي به پيش آ
در
کفر مرو به سوي کيش آ
در
نيش تو نوش بين به نيش آ
آخر تو به اصل اصل خويش آ
در
چشم تو ظاهرست يارا
آخر تو به اصل اصل خويش آ
در
پيش تو داشت جام باقي
شمس تبريز شاه و ساقي
اندر دل هيچ کس نگنجيم
چون
در
سر اوست شانه ما
عزلت گه چيست خانه دل
در
دل خو گير ساکني را
زيرا که دلست جاي ايمان
در
دل مي دار مؤمني را
در
خانه دل جز او نگنجد
دل داند رشک انبيا را
خاموش که آن جهان خاموش
در
بانگ درآرد اين جهان را
بگذار مرا که خوش بخسپم
در
سايه ات اي درخت خرما
اي عشق تو
در
دلم سرشته
چون قند و شکر درون حلوا
گستاخ مکن تو ناکسان را
در
چشم ميار اين خسان را
ايشان را دار حلقه بر
در
هم نيز نيند لايق آن را
مردم به اميد و اين نديدم
در
گور شدم بدين تمنا
در
ذکر به گردش اندرآيد
با آب دو ديده چرخ جان ها
چون
در
غم دوست جان بداديم
ما را غم او بزاد بي ما
من چو موسي
در
زمان آتش شوق و لقا
سوي کوه طور رفتم حبذا لي حبذا
در
ميان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بي چون کارها
هين خمش کن خار هستي را ز پاي دل بکن
تا ببيني
در
درون خويشتن گلزارها
صفحه قبل
1
...
2424
2425
2426
2427
2428
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن