167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • هيچ طاعت نامد از ما همچنين بي علتي
    رايگانمان آفريدي رايگانمان در پذير
  • اي سخنور تربيت کن مر مرا از نيکويي
    تاجري گردد زبانم در مديحت چون جرير
  • خواهي که ران گور خوري راه شير رو
    خواهي که گنج در شمري دنب مار گير
  • در جوي شهر گوهر معني طلب مکن
    غواص وار گوشه دريا کنار گير
  • دست نگار گر نرسد زي نگار چين
    ماهي به تابه صيد مکن در شکار گير
  • بي رنج باديه نرسي مشعرالحرام
    در تاز و تاکباز و هوا را مهار گير
  • گفت سنايي ار چه محالست نزد تو
    تو شکر حال گوي و در کردگار گير
  • دل بپرداز ازين خرابه جهان
    پاي در کش به دامن اعزاز
  • در طريقت کجا روا باشد
    دل به بتخانه رفته تن به نماز
  • همه از بهر طمع و افزوني
    در شکار اوفتاده همچو گراز
  • همه از کين و حرص و شهوت و خشم
    در بن چاه ژرف سيصد باز
  • هر چه جز «لا اله الا الله »
    همه در قعر بحر «لا» انداز
  • وارهان اين عزيز مهمان را
    زين همه در دو داغ و رنج و گداز
  • جان شيرين بر بساط عاشقي بي تلخئي
    در هواي مهر جانان پاکبازي کن بباز
  • چو دل در عقده وسواس باشد
    چه دانم ديدن از انواع و اجناس
  • يکي بين آرميده در غنا غرق
    يکي پويان و سرگشته ز افلاس
  • به عشق او چو سنايي پناه خويش نيافت
    بديده خرد و روح در نيافت سناش
  • به گاه موسي اگر سحر کلک او ديدي
    ميان ببستي در پيش او چو نيزه عصاش
  • چو قهر قدرت باري همي دهد در ملک
    ميان چار گهر اتفاق عقل و دهاش
  • ز کل جوهر او عقل خيره ماند چو ديد
    هزار جوهر دريا نماي در اجزاش
  • چو چاکر در او خواست بود جوهر عقل
    بسست بر شرف و خواجگي دليل و گواش
  • جز از تو بنده بسي مدح گفت در غزني
    شنيد مدحش هر کس ولي نديد سخاش
  • اي جوان زير چرخ پير مباش
    يا ز دورانش در نفير مباش
  • تو وراي چهار و پنج و ششي
    در کف هفت و هشت اسير مباش
  • در سرا ضرب عقل و نفس و فلک
    ناقدي باش و جز بصير مباش