نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
آنچنان پا
در
حديد اوليترست
که آنچنان پا عاقبت درد سرست
بوک موقوفست کامم بر سفر
چون سفر کردم بيابم
در
حضر
آن معيت کي رود
در
گوش من
تا نگردم گرد دوران زمن
در
دلت خوف افکند از موضعي
تا نباشد غير آنت مطمعي
در
طمع فايده ديگر نهد
وآن مرادت از کسي ديگر دهد
آن طمع را پس چرا
در
تو نهاد
چون نخواستت زان طرف آن چيز داد
از براي حکمتي و صنعتي
نيز تا باشد دلت
در
حيرتي
تا بداني عجز خويش و جهل خويش
تا شود ايقان تو
در
غيب بيش
هم دلت حيران بود
در
منتجع
که چه روياند مصرف زين طمع
طمع داري روزيي
در
درزيي
تا ز خياطي بي زر تا زيي
رزق تو
در
زرگري آرد پديد
که ز وهمت بود آن مکسب بعيد
پس طمع
در
درزيي بهر چه بود
چون نخواست آن رزق زان جانب گشود
نقد رفت و کاله رفته و خانه ها
ماند چون چغدان
در
آن ويرانه ها
اي بسا مخلص که نالد
در
دعا
تا رود دود خلوصش بر سما
حاجت آوردش ز غفلت سوي من
آن کشيدش مو کشان
در
کوي من
گر بر آرم حاجتش او وا رود
هم
در
آن بازيچه مستغرق شود
وانک اندر لابه و
در
ماجرا
مي فريباند بهر نوعي مرا
طوطيان و بلبلان را از پسند
از خوش آوازي قفس
در
مي کنند
زاغ را و چغد را اندر قفس
کي کنند اين خود نيامد
در
قصص
در
فلان کوي و فلان موضع دفين
هست گنجي سخت نادر بس گزين
ليک شرم و همتش دامن گرفت
خويش را
در
صبر افشردن گرفت
گفت شب بيرون روم من نرم نرم
تا ز ظلمت نايدم
در
کديه شرم
در
چنين وقتش بديد و سخت زد
چوب ها و زخمهاي بي عدد
يک سخن از دوزخ آيد سوي لب
يک سخن از شهر جان
در
کوي لب
بحر جان افزا و بحر پر حرج
در
ميان هر دو بحر اين لب مرج
چون يپنلو
در
ميان شهرها
از نواحي آيد آن جا بهرها
کاله معيوب قلب کيسه بر
کاله پر سود مستشرف چو
در
در
تو جوعي مي رسد تو ز اعتلال
که همي سوزد ازو تخمه و ملال
چون ز دکان و مکاس و قيل و قال
در
فريب مردمت نايد ملال
عشوه ها
در
صيد شله کفته تو
بي ملولي بارها خوش گفته تو
آب شوري نيست
در
مان عطش
وقت خوردن گر نمايد سرد و خوش
در
فلان سوي و فلان کويي دفين
بود آن خود نام کوي اين حزين
هست
در
خانه فلاني رو بجو
نام خانه و نام او گفت آن عدو
ديده ام خود بارها اين خواب من
که به بغدادست گنجي
در
وطن
گفت با خود گنج
در
خانه منست
پس مرا آن جا چه فقر و شيونست
بر سر گنج از گدايي مرده ام
زانک اندر غفلت و
در
پرده ام
گفت بد موقوف اين لت لوت من
آب حيوان بود
در
حانوت من
تا شتابان
در
ضلالت مي شدم
هر دم از مطلب جداتر مي بدم
معجزه هم چون گواه آمد زکي
بهر صدق مدعي
در
بي شکي
آمني امت موسي شود
او به تحت الارض و هامون
در
رود
نيست مخفي مزد دادن
در
تقي
ساحران را اجر بين بعد از خطا
نيست مخفي وصل اندر پرورش
ساحران را وصل داد او
در
برش
نيست مخفي سير با پاي روا
ساحران را سير بين
در
قطع پا
امنشان از عين خوف آمد پديد
لاجرم باشند هر دم
در
مزيد
چند
در
عالم بود برعکس اين
زهر پندارد بود آن انگبين
وز عرب کينه کشد اندر گزند
که چرا
در
کعبه ام آتش زنند
در
زمان برجست کاي خويشان وداع
انما الدنيا و ما فيها متاع
ميش مشغولست
در
مرعاي خويش
ليک چوپان واقفست از حال ميش
کلکم راع بداند از رمه
کي علف خوارست و کي
در
ملحمه
در
ميان جانشان بود آن سمي
لک قاصد کرده خود را اعجمي
صفحه قبل
1
...
2420
2421
2422
2423
2424
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن