167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • هيچ نامرد مخنث که شنيدست به دهر
    کز هنر در خور تاج آمد و آن منبر
  • شير پرزور نه از پايه خواريست به بند
    سگ طماع نه از بهر عزيزيست به در
  • از هنر بود که در طالع سرهنگ جليل
    چشم زخم فلکي کرد به ناگاه اثر
  • هر که در سايه گه دولت او گام نهاد
    کند از مسکن او حادثه چرخ حذر
  • آن هنرمند جواني که چو در بست ميان
    فلک پير گشايد پي ديدنش بصر
  • معشوق جهاني و نداري
    يک عاشق با ساز و در خور
  • اي پنجه حرص در کشيده
    ناگه چو رسن سرت به چنبر
  • در خلد چگونه خورد گندم
    آنجا که نبود شخص نان خور
  • بل گندمش آن گه ي ببايست
    کز خلد نهاد پاي بر در
  • اعتمادي دارد او بر نصرت بخت آن چنانک
    هر سلاحي در خزانه او بيابي جز سپر
  • ليک تا والي شدي در وي ز شرم لطف تو
    اسب بو يحيا نيفگندست آنجا رهگذر
  • مايه آتش برو غالب چنان شد کز تفش
    آب گشتي ابر بهمن در هوا همچون مطر
  • اندر آن روزي که پيدا گردد از جنگ يلان
    تيرهاي ديده دوز و تيغهاي سينه در
  • گوهري در کف تو زاده ز درياي اجل
    آفت سنگين دلان وز آهن و سنگش گهر
  • هيزم دوزخ بود گر آتش شمشير تو
    مي فزايد هر زمان صد ساله هيزم در سقر
  • خون اعدا از چه ريزي کز براي نصرتت
    مويشان در عرقشان گشته ست همچون نيشتر
  • صفت خلق تو در خاطر من بود هنوز
    کز جوار دم من باد مي افشاند عبير
  • دهر در شعر نظيريم ندانست وليک
    چون ترا ديد درين شغل مرا ديد نظير
  • بادي آراسته در ملک سخن تا گه حشر
    نامه شعر به توقيع جواز تو امير
  • مالک خود باش همچون مالک دوزخ از آنک
    تا نگيرد نوزده اعوانش در محشر اسير
  • کز براي پخته گشتن کرد آدم را الاه
    در چهل صبح الاهي طينت پاکش خمير
  • تنگ ميدان باش در صحراي صورت همچو قطب
    تا به تدبير تو باشد گشت چرخ مستدير
  • مرقد توفيق تو جان را رساند بر علو
    موقف خذلان تو تن را گدازد در سعير
  • از براي پرورش در گاهواره عدل و فضل
    عام را بستان سيري خاص را پستان شير
  • و آنکه او پيوسته زير پوست ماند چون پياز
    ميدهيش از خوانچه ابليس در لوزينه سير