167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • در لسانم گوش برآواز تست
    مرغ جانم باز در پرواز تست
  • چون لسان تست در گفتارماست
    هم عيان تست در ديدار ماست
  • چاه در راهست تو چون کوردنگ
    او فتاده در ته چه پاي لنگ
  • فرصتي داري و ياري در نظر
    يکدمي در روي يارخود نگر
  • در لسان الغيب گوياي حقند
    در پس اين پرده بيناي حق اند
  • او صدف بوده است و در در اندرونش
    لاجرم شيطان شده اينجا زبونش
  • رو صدف بشکن که مقصودت در است
    چون درين دريا صدف بي در پراست
  • بازي بازي در زمين درمي کشد
    تا بدار عبرتت در ميکشد
  • بعد ازان زن تو قدم در راه چست
    در چنين راه يقين مي باش رست
  • هر که در قيد جهان بيوفاست
    جاي او دانم که آخر در کجاست
  • در رياضت کوش و دل را ده صفا
    تا بيابي در حقيقت ديد ما
  • با چنين جمعي در او آلوده
    زانسبب در خاک و خون آلوده
  • تو نهال ظلم کاري در جهان
    بار او در آخرت گيري قران
  • هرکه با آل علي در آشتي است
    همچو بوذر او در اينجا متقي است
  • در جهان از بهر چه دل بسته
    در تک رود روان بنشسته
  • پيروي کن مرتضي را در جهان
    تا رسي در وادي کروبيان
  • رد کنش عطار در اسرار تو
    يکدمي در خلوت دلدار تو
  • اينزمان در گوشه بنشسته ايم
    در اسرار خدا را سفته ايم
  • در نگرايندم جهان دون دون
    کاسه هاي سر در او گشته نگون
  • ره بکوري رفته در اينجهان
    تا ابد در جهل ماندستي بدان
  • در لسان ما در بحر وي است
    گوشوار حاتمان و چون کي است
  • نيست اينحالت در ايندنيا نکو
    هرکه رفته در هوايش واي او
  • واي برآنان که جان داده در اين
    وين زمان باشند در زير زمين
  • پيش بين شونه نظر کن در پست
    زآنکند وامانده در اينعالم بست
  • وصل کن خود را بواصل در جهان
    گر در اينجا ذره داري عيان
  • وصل جانان بايدم نه خورد و خواب
    مرد در خوابست اينجا در عذاب
  • در جنون عاقل ز خود گم گشته است
    تا در اينديوانگي پي برده است
  • من هم از اهل جنونم در سخن
    فهم در گفتار اينديوانه کن
  • در فراق يار جان در باختم
    تا وصال و غيبتش دريافتم
  • روبخوان گفتار ما در صبح و شام
    تا شود کار تو در دنيا تمام
  • تو ز دانا غافلي چون ابلهان
    کور در چشمي و لالي در زبان
  • کيست دانا آنکه در مکه بزاد
    روي در محراب جان خود بداد
  • ما در اين دنيا ز خود بگذشته ايم
    در بروي خلق اينجا بسته ايم
  • در درون بنگر يقين بيرون منم
    در حقيقت گردش گردون منم
  • ما بيار خويش در خلوتگهيم
    که برون آن در خلوت زنيم
  • هرکه ما را در حقيقت او شناخت
    خويش را در بوته جانان گداخت
  • جمله را پشت و پناهي در جهان
    از تو ميگويد در اينجا گه لسان
  • در نکويي گنج معني ميدهند
    بعد از آن در سوي مولي ميبرند
  • نيکوئي باشد ترا همراه نيک
    در بدي رويت شود در تحت ديک
  • دربدي گم ميکني اينراه تو
    مي در افتي در درون چاه تو
  • در بدي زنهار دست خود مزن
    تا نماند پاي و دستت در رسن
  • در بدي کردن شوي در نار تو
    مي نيابي لمعه ديدار تو
  • در بدي کردن سيه بختي شوي
    در شي نه لايق تختي شوي
  • در گداز است او که نشناسد يقين
    سوي دوزخ ميکشندش در زمين
  • در گداز است آنکه ناپاکي در اوست
    اين گدازش پيش دانايان نکوست
  • در سلوک سالکانم هر زمان
    ذکر ايشانست مار ا در زبان
  • همره سالک منم در راه دوست
    شو در اين منزل تو هم آگاه دوست
  • دوست دانا در جهان باشند پر
    ليک نشناسند خرمهره ز در
  • اي شده در جهل آغشته بخون
    در درون هاويه رفته نگون
  • درنگر در خود که نقد اينجا تواي
    در ظهور ظاهري پيدا تواي