167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان رودکي

  • از تو دارم هر چه در خانه خنور
    وز تو دارم نيز گندم در کنور
  • لقمه اي از زهر زده در دهن
    مرگ فشردش همه در زير غن
  • ديوان رهي معيري

  • گر بهاران گسترد در باغ فرش زمردين
    ميکند باد خزان در بوستان زرگستري
  • بنفشه در بر مويت فکنده سر در جيب
    گل از نظاره رويت دريده پيراهن
  • گه در پناه عارض آن مشتري رخي
    گه در کنار ساعد آن پرنيان تني
  • ريزند در قدح مي چون لاله دوستان
    ما را به غير خون جگر در اياغ نيست
  • آنکه در آغوش گرم دوست شب آرد به روز
    سوختن در آتش حسرت نميداند که چيست؟
  • آتش کينه برافروز، که در خانه ما
    هر دغل پيشه در انديشه خام افتادست
  • در کوي غمت خوار منم، زار منم من
    در چشم دلم نيش تويي، نوش تويي تو
  • وي کرده ميزباني ما در ديار ما
    باز آ که ميهمان توام در ديار تو
  • چون زلف توام جانا، در عين پريشاني
    چون باد سحرگاهم، در بي سر و ساماني
  • اي شاهد افلاکي، در مستي و در پاکي
    من چشم ترا مانم، تو اشک مرا ماني
  • در سينه سوزانم، مستوري و مهجوري
    در ديده بيدارم، پيدائي و پنهاني
  • جاي در بستان سراي عشق مي بايد مرا
    عندليبم، از چه در ماتم سرا افتاده ام
  • سوختم از آتش دل، در ميان موج اشک
    شوربختي بين، که در آغوش دريا سوختم
  • ساقيا، در ساغر هستي شراب ناب نيست
    و آنچه در جام شفق بيني، بجز خوناب نيست
  • جاي آسايش چه ميجوئي «رهي » در ملک عشق؟
    موج را آسودگي در بحر بي پاياب نيست
  • در هواي مردمي، از کيد مردم سوختيم
    در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
  • آسمان در حيرت از بالانشيني هاي ماست
    بحر در انديشه از کار حباب افتاده است
  • در جستجوي اهل دلي، عمر ما گذشت
    جان در هواي گوهر ناياب داده ايم
  • ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم
    در ميان لاله و گل، آشياني داشتم
  • هر چراغي در ره گم گشته اي افروختم
    در شب تار عدم، شمع مزاري شد مرا
  • از داغ آتشين لب ساغرنواز تو
    در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
  • روي گرمي شعله يي در جان ما افروخته
    خانمان سوز آتشي، در خرمني افتاده است
  • تا زدم لبخند از شادي، بلايي در رسيد
    چشم گردون در کمين باشد دل آسوده را