نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
عجائب جوهري شاهانه داري
وليکن
در
صدف دردانه داري
نهانست اين همه
در
جوهر ذات
خروشانند اينجا جمله ذرات
زماني
در
دلي يکي نمائي
دگر يکبارگي دل مي ربائي
همه جوياي تو تو
در
ميانه
ولي باشي حقيقت جاودانه
بتو پيداست اشيا جمله پيدا
توئي
در
ديده جانها هويدا
تو خود اصل تمام کايناتي
حقيقت
در
عيان نور ذاتي
چو شور است اين که ميانداختستي
طلبکارند دائم
در
وجودت
مگر معشوق او
در
خواب ميديد
درون خويشتن مهتاب ميديد
چگونت يافتم ايجان جانم
کنون
در
دست خود عين العيانم
ترا گوشست
در
دستت گرفته
بيکره عقل و آرامت گرفته
درون پرده
در
پرده سازي
تماشا ميکني اينجا ببازي
مگر ميکرد درويشي نگاهي
دراين درياي پر
در
الهي
درون تو بکل ما حاضرستيم
ز بينائي ترا
در
خاطرستيم
جهاني همچو بز
در
عين کهسار
فتاده از کمرها سرنگونسار
چو ديوي اينزمان
در
چه فتاده
نميداني عجب ناگه فتاده
خلايق جملگي جوياي خويشند
در
اينجا گاه سرگردان خويشند
غم دنيا بسي خوردم حقيقت
بسي رفتم
در
اينراه طبيعت
جوانان طعنه خوش ميزنندم
به طعنه
در
دل آتش ميزنندم
بيکره غرق ذات اندر صفاتست
در
اينجاگه عيان نور ذاتست
نشاني يافتم
در
بي نشاني
حقيقت يافتم گنج معاني
مرا بايد حقيقت هر معاني
که کردستم
در
اينجا جانفشاني
شريعت سر نمايم بود اينجا
شريعت
در
گشايم بود اينجا
همه آلايشت
در
عين دنيا
بشد شسته وجودت شد مصفا
چو خورشيدي کنون نور جهاني
همي يابي عجايب
در
نهاني
تو خورشيدي وصورت سايه تست
وليکن
در
ميان همسايه تست
ببيني لامکان اندر مکان گم
مکان لامکان
در
لامکان گم
دم خود يافتم سر نهاني
در
او اسرار عشق لامکاني
يکي ديدست و
در
يکي خدايست
ميان جملگي عين لقايست
يکي ديدست اينجا
در
جدائي
چگونه او کند اينجا خدائي
از آن نامحرمي کاينجا نديدي
در
اين معني زماني نارسيدي
زمين وآسمان
در
تو پنهانست
ولي اينجا دلت درمانده حيرانست
ز جمله فارغي
در
جملگي درج
دريغا گربداني خويشتن ارج
در
اينجا ديروبت بيشک نسنجد
دل صاحب يقين اينجا نسنجد
حضورت
در
يکي اينجا نمايد
نمود صورتت اينجانمايد
حضورت آنگهي باشد
در
اينراز
که بيني اولت اينجايگه باز
در
آخر چون نظر دارد خدايست
درون جملگي او رهنمايست
در
آخر راز دار شاه گردد
درون جانها الله گردد
چو داري کعبه عشاق تحقيق
توئي
در
آفرينش طاق تحقيق
اگر بيچون شوي
در
چه نماني
حقيقت اين معاني بازداني
بيابي
در
معني وصالش
ببخشد ناگهت اندر کمالش
چو پنهانست ايندم
در
نهانت
کجا پيدا شود راز نهانت
نميداني که داري جوهر دوست
بناداني بماندستي
در
اين پوست
اگر
در
يابي اينراز نهاني
تواينمعني حقيقت باز داني
برون جستند و
در
پرواز رفتند
بسوي آشيانه باز رفتند
نداند بيخبر سر خدائي
که ماندست او هميشه
در
جدائي
اگر يابي خبر اينجا حقيقت
قدم بسپار اينجا
در
شريعت
خدا گردي و بودت
در
نهاني
زند دائم اناالحق جاوداني
فدا گردي و باشي ناپديدار
ولي
در
جملگي آئي پديدار
حقيقت واصلم
در
جوهر ذات
که اينجا ميشناسم جمله ذرات
چو جانت بهتر آمد
در
نمودار
حقيقت گشت صورت ناپديدار
چو اينجا جوهر جان نور ذاتست
فتاده
در
نمودار صفاتست
اگر عقبي ترا روئي نمايد
نمود جانت اينجا
در
ربايد
چو بگشايد درت
در
سر اسرار
وجود خويش بيني ناپديدار
چو بگشايد درت
در
اندرون آي
نمود خويشتن اينجاي بنماي
خراباتي شو و اسرار بشنو
دمادم
در
يکي تکرار بشنو
که اينها جملگي بند حجابست
وليکن شرع
در
عين حسابست
بناداني گرفتار اندر اينجا
حقيقت خويش آزاري
در
اينجا
بناداني گرفتار آمدت جان
بماندي مبتلا
در
بند و زندان
بناداني لب آب حياتي
نميداني و مانده
در
مماتي
بناداني چرا
در
ظلمت تن
نميابي حقيقت آب روشن
ترا بخشايش و اسرار آنجاست
حقيقت
در
يکي تکرار آنجاست
ز يکتائي ترا بشناختستم
ز تو
در
تو تمامت باختستم
گمانم رفت ايجان
در
يقينم
تو هستي اولين وآخرينم
درون خانه تو تاختم من
نمود خويشتن
در
باختم من
کمالت يافتم بيچون چرائي
از آن کاينجا چگونه
در
لقايي
کمالت يافتم من ناتوانم
که
در
ديدار تو کلي نهانم
در
آخر واصلم خواهي تو کردن
که بنهادستمت ايدوست گردن
تمامت عاشقان
در
خون فکندي
ميان پرده شان بيرون فکندي
در
آخرشان لقاي خويش بنماي
نمود خويششان از پيش بنماي
گر آمرزي تمامت
در
قيامت
کف خاکست پيشت اين تمامت
نمودشان لقاي خود
در
آندم
يقين شان مينمايم هم دمادم
منت دادم
در
اينجا کامراني
حقيقت سر اسرار معاني
درون جانشان آگاه هستيم
که ما
در
جانتان سر الستيم
نمي ترسد زماني کوست شيدا
وليکن دمبدم
در
ديد آنرا
نداري صورتي ليکن معاني
همي گويد دمادم
در
نهاني
دوائي دردهاي جان عشاق
توئي بيشک رسول الله
در
آفاق
توئي ديده دمادم روي جانان
فکنده دمدمه
در
کوي جانان
چو معني پيشواي عاشقانست
حقيقت
در
گشاي سالکانست
جنونست اندر اينجا
در
دماغش
درون دل فرومانده چراغش
حقيقت جان جانانست اينمرد
درونش
در
اناالحق هست او فرد
يکي ديدست صورت ناپديد است
حقيقت اينزمان
در
ديد ديدست
که از اندوه دردت مبتلايم
فتاده
در
ميان صد بلايم
نشان بي نشاني
در
همه من
درون جملگي خورشيد روشن
نشان بي نشانيم تمامت
نمايم
در
برت يوم القيامت
تو دردي
در
يقين اينجا نداري
حقيقت عمر ضايع ميگذاري
اناالحق زد
در
آنجا ده بار
درون خانقه شد ناپديدار
خدايست و تو صورت
در
گماني
هميگويد ترا راز نهاني
در
اينجا هرچه ميجوئي نهاني
اگر سويش بري آخر بداني
کنون چون عين يکرنگي گزيدي
حقيقت
در
کمال ما رسيدي
بعزت انبيا
در
حق رسيدند
نمود جاودان زين راز ديدند
بعزت جمله مردان پيشوايند
حقيقت جمله
در
عين لقايند
بوقتي کين نهادت پاک گردد
يقينت
در
نهاد خاک گردد
اناالحق آنزمان گفتند
در
راز
که يکي گشتشان انجام وآغاز
بدانستند چندي
در
نهاني
غلط کردند بي تو تا نداني
بدانستند چندي
در
نمودار
شده آگه بکل از سر اينکار
نداند اول و آخر تمامت
نمودند بازمانده
در
ملامت
در
اين سودا فتادستند بسيار
نيامد هيچ اينجايگه پديدار
چو گشتي پاک
در
بطونت
خدا بيني حقيقت رهنمونت
توئي غافل چرا حيران بمانده
چنين
در
چرخ سرگردان بمانده
فروماندستم اندر کفر جانان
شدستم
در
ميان خلق پنهان
صفحه قبل
1
...
240
241
242
243
244
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن