167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • عجائب جوهري شاهانه داري
    وليکن در صدف دردانه داري
  • نهانست اين همه در جوهر ذات
    خروشانند اينجا جمله ذرات
  • زماني در دلي يکي نمائي
    دگر يکبارگي دل مي ربائي
  • همه جوياي تو تو در ميانه
    ولي باشي حقيقت جاودانه
  • بتو پيداست اشيا جمله پيدا
    توئي در ديده جانها هويدا
  • تو خود اصل تمام کايناتي
    حقيقت در عيان نور ذاتي
  • چو شور است اين که ميانداختستي
    طلبکارند دائم در وجودت
  • مگر معشوق او در خواب ميديد
    درون خويشتن مهتاب ميديد
  • چگونت يافتم ايجان جانم
    کنون در دست خود عين العيانم
  • ترا گوشست در دستت گرفته
    بيکره عقل و آرامت گرفته
  • درون پرده در پرده سازي
    تماشا ميکني اينجا ببازي
  • مگر ميکرد درويشي نگاهي
    دراين درياي پر در الهي
  • درون تو بکل ما حاضرستيم
    ز بينائي ترا در خاطرستيم
  • جهاني همچو بز در عين کهسار
    فتاده از کمرها سرنگونسار
  • چو ديوي اينزمان در چه فتاده
    نميداني عجب ناگه فتاده
  • خلايق جملگي جوياي خويشند
    در اينجا گاه سرگردان خويشند
  • غم دنيا بسي خوردم حقيقت
    بسي رفتم در اينراه طبيعت
  • جوانان طعنه خوش ميزنندم
    به طعنه در دل آتش ميزنندم
  • بيکره غرق ذات اندر صفاتست
    در اينجاگه عيان نور ذاتست
  • نشاني يافتم در بي نشاني
    حقيقت يافتم گنج معاني
  • مرا بايد حقيقت هر معاني
    که کردستم در اينجا جانفشاني
  • شريعت سر نمايم بود اينجا
    شريعت در گشايم بود اينجا
  • همه آلايشت در عين دنيا
    بشد شسته وجودت شد مصفا
  • چو خورشيدي کنون نور جهاني
    همي يابي عجايب در نهاني
  • تو خورشيدي وصورت سايه تست
    وليکن در ميان همسايه تست
  • ببيني لامکان اندر مکان گم
    مکان لامکان در لامکان گم
  • دم خود يافتم سر نهاني
    در او اسرار عشق لامکاني
  • يکي ديدست و در يکي خدايست
    ميان جملگي عين لقايست
  • يکي ديدست اينجا در جدائي
    چگونه او کند اينجا خدائي
  • از آن نامحرمي کاينجا نديدي
    در اين معني زماني نارسيدي
  • زمين وآسمان در تو پنهانست
    ولي اينجا دلت درمانده حيرانست
  • ز جمله فارغي در جملگي درج
    دريغا گربداني خويشتن ارج
  • در اينجا ديروبت بيشک نسنجد
    دل صاحب يقين اينجا نسنجد
  • حضورت در يکي اينجا نمايد
    نمود صورتت اينجانمايد
  • حضورت آنگهي باشد در اينراز
    که بيني اولت اينجايگه باز
  • در آخر چون نظر دارد خدايست
    درون جملگي او رهنمايست
  • در آخر راز دار شاه گردد
    درون جانها الله گردد
  • چو داري کعبه عشاق تحقيق
    توئي در آفرينش طاق تحقيق
  • اگر بيچون شوي در چه نماني
    حقيقت اين معاني بازداني
  • بيابي در معني وصالش
    ببخشد ناگهت اندر کمالش
  • چو پنهانست ايندم در نهانت
    کجا پيدا شود راز نهانت
  • نميداني که داري جوهر دوست
    بناداني بماندستي در اين پوست
  • اگر در يابي اينراز نهاني
    تواينمعني حقيقت باز داني
  • برون جستند و در پرواز رفتند
    بسوي آشيانه باز رفتند
  • نداند بيخبر سر خدائي
    که ماندست او هميشه در جدائي
  • اگر يابي خبر اينجا حقيقت
    قدم بسپار اينجا در شريعت
  • خدا گردي و بودت در نهاني
    زند دائم اناالحق جاوداني
  • فدا گردي و باشي ناپديدار
    ولي در جملگي آئي پديدار
  • حقيقت واصلم در جوهر ذات
    که اينجا ميشناسم جمله ذرات
  • چو جانت بهتر آمد در نمودار
    حقيقت گشت صورت ناپديدار
  • چو اينجا جوهر جان نور ذاتست
    فتاده در نمودار صفاتست
  • اگر عقبي ترا روئي نمايد
    نمود جانت اينجا در ربايد
  • چو بگشايد درت در سر اسرار
    وجود خويش بيني ناپديدار
  • چو بگشايد درت در اندرون آي
    نمود خويشتن اينجاي بنماي
  • خراباتي شو و اسرار بشنو
    دمادم در يکي تکرار بشنو
  • که اينها جملگي بند حجابست
    وليکن شرع در عين حسابست
  • بناداني گرفتار اندر اينجا
    حقيقت خويش آزاري در اينجا
  • بناداني گرفتار آمدت جان
    بماندي مبتلا در بند و زندان
  • بناداني لب آب حياتي
    نميداني و مانده در مماتي
  • بناداني چرا در ظلمت تن
    نميابي حقيقت آب روشن
  • ترا بخشايش و اسرار آنجاست
    حقيقت در يکي تکرار آنجاست
  • ز يکتائي ترا بشناختستم
    ز تو در تو تمامت باختستم
  • گمانم رفت ايجان در يقينم
    تو هستي اولين وآخرينم
  • درون خانه تو تاختم من
    نمود خويشتن در باختم من
  • کمالت يافتم بيچون چرائي
    از آن کاينجا چگونه در لقايي
  • کمالت يافتم من ناتوانم
    که در ديدار تو کلي نهانم
  • در آخر واصلم خواهي تو کردن
    که بنهادستمت ايدوست گردن
  • تمامت عاشقان در خون فکندي
    ميان پرده شان بيرون فکندي
  • در آخرشان لقاي خويش بنماي
    نمود خويششان از پيش بنماي
  • گر آمرزي تمامت در قيامت
    کف خاکست پيشت اين تمامت
  • نمودشان لقاي خود در آندم
    يقين شان مينمايم هم دمادم
  • منت دادم در اينجا کامراني
    حقيقت سر اسرار معاني
  • درون جانشان آگاه هستيم
    که ما در جانتان سر الستيم
  • نمي ترسد زماني کوست شيدا
    وليکن دمبدم در ديد آنرا
  • نداري صورتي ليکن معاني
    همي گويد دمادم در نهاني
  • دوائي دردهاي جان عشاق
    توئي بيشک رسول الله در آفاق
  • توئي ديده دمادم روي جانان
    فکنده دمدمه در کوي جانان
  • چو معني پيشواي عاشقانست
    حقيقت در گشاي سالکانست
  • جنونست اندر اينجا در دماغش
    درون دل فرومانده چراغش
  • حقيقت جان جانانست اينمرد
    درونش در اناالحق هست او فرد
  • يکي ديدست صورت ناپديد است
    حقيقت اينزمان در ديد ديدست
  • که از اندوه دردت مبتلايم
    فتاده در ميان صد بلايم
  • نشان بي نشاني در همه من
    درون جملگي خورشيد روشن
  • نشان بي نشانيم تمامت
    نمايم در برت يوم القيامت
  • تو دردي در يقين اينجا نداري
    حقيقت عمر ضايع ميگذاري
  • اناالحق زد در آنجا ده بار
    درون خانقه شد ناپديدار
  • خدايست و تو صورت در گماني
    هميگويد ترا راز نهاني
  • در اينجا هرچه ميجوئي نهاني
    اگر سويش بري آخر بداني
  • کنون چون عين يکرنگي گزيدي
    حقيقت در کمال ما رسيدي
  • بعزت انبيا در حق رسيدند
    نمود جاودان زين راز ديدند
  • بعزت جمله مردان پيشوايند
    حقيقت جمله در عين لقايند
  • بوقتي کين نهادت پاک گردد
    يقينت در نهاد خاک گردد
  • اناالحق آنزمان گفتند در راز
    که يکي گشتشان انجام وآغاز
  • بدانستند چندي در نهاني
    غلط کردند بي تو تا نداني
  • بدانستند چندي در نمودار
    شده آگه بکل از سر اينکار
  • نداند اول و آخر تمامت
    نمودند بازمانده در ملامت
  • در اين سودا فتادستند بسيار
    نيامد هيچ اينجايگه پديدار
  • چو گشتي پاک در بطونت
    خدا بيني حقيقت رهنمونت
  • توئي غافل چرا حيران بمانده
    چنين در چرخ سرگردان بمانده
  • فروماندستم اندر کفر جانان
    شدستم در ميان خلق پنهان