نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
کين ستاره نحس
در
آب آمدست
تا کند او سعد ما را زيردست
عکس آخر چند پايد
در
نظر
اصل بيني پيشه کن اي کژنگر
داد حق با تو
در
آميزد چو جان
آنچنان که آن تو باشي و تو آن
فربهي گر رفت حق
در
لاغري
فربهي پنهانت بخشد آن سري
علمشان و عدلشان و لطفشان
چون ستاره چرخ
در
آب روان
هم به اصل خود رود اين خد و خال
دايما
در
آب کي ماند خيال
خواجه را که
در
گذشتست از اثير
جنس اين موشان تاريکي مگير
عکس ها را ماند اين و عکس نيست
در
مثال عکس حق بنمودنيست
آنچ
در
جو ديد کي باشد خيال
چونک شد از ديدنش پر صد جوال
در
ميان شمس و اين روزن رهي
هست روزنها نشد زو آگهي
غير راه اين هوا و شش جهت
در
ميان روزن و خور مالفت
چون ز روي اين زمين تابد شروق
من چرا بالا کنم رو
در
عيوق
شد فنا هستش مخوان اي چشم شوخ
در
چنين جو خشک کي ماند کلوخ
دو مگو و دو مدان و دو مخوان
بنده را
در
خواجه خود محو دان
خواجه هم
در
نور خواجه آفرين
فانيست و مرده و مات و دفين
چون دو ديدي ماندي از هر دو طرف
آتشي
در
خف فتاد و رفت خف
چون شنيد او هم عمر نان
در
کشيد
پس فرستادت به دکان بعيد
چون به يک دکان عمر بودي برو
در
همه کاشان ز نان محروم شو
اندرين جو آنچ بر بالاست هست
خواه بالا خواه
در
وي دار دست
شکر مي کن مر خدا را
در
نعم
نيز مي کن شکر و ذکر خواجه هم
در
قيامت بنده را گويد خدا
هين چه کردي آنچ دادم من ترا
چون به گور آن ولي نعمت رسيد
گشت گريان زار و آمد
در
نشيد
اي
در
ابرويت نديده کس گره
اي چو ميکائيل راد و رزق ده
واحد کالالف
در
رزم و کرم
صد چو حاتم گاه ايثار نعم
تو کجايي تا بري
در
مخزنم
تا کني از وام و فاقه آمنم
چون همي گنجد جهاني زير طين
چون بگنجد آسماني
در
زمين
در
هواي غيب مرغي مي پرد
سايه او بر زميني مي زند
کو همان جا که اميد مرد و زن
مي رود
در
وقت اندوه و حزن
جزر و مدش بد به بحري
در
زبد
منتهي شد جزر و باقي ماند مد
حق کشيدت ماندم
در
کش مکش
مي روم نوميد اي خاک تو خوش
همتي مي دار
در
پر حسرتت
اي همايون روي و دست و همتت
آمدم بر چشمه و اصل عيون
يافتم
در
وي به جاي آب خون
نقش ها گر بي خبر گر با خبر
در
کف نقاش باشد محتصر
دم به دم
در
صفحه انديشه شان
ثبت و محوي مي کند آن بي نشان
چوب
در
دست دروگر معتکف
ورنه چون گردد بريده و مؤتلف
هر دمي پر مي شوي تي مي شوي
پس بدانک
در
کف صنع ويي
بود اميري را يکي اسپي گزين
در
گله سلطان نبودش يک قرين
او سواره گشت
در
موکب به گاه
ناگهان ديد اسپ را خوارزمشاه
اي رخ شاهان بر من بيذقي
نيم اسپم
در
ربايد بي حقي
فاتحه خواند و بسي لا حول کرد
فاتحه ش
در
سينه مي افزود درد
زانک او را فاتحه خود مي کشيد
فاتحه
در
جر و دفع آمد وحيد
چست آن جاذب نهان اندر نهان
در
جهان تابيده از ديگر جهان
هم چو آتش
در
رسيدند آن گروه
هم چو پشمي گشت امير هم چو کوه
بي طمع بود او اصيل و پارسا
رايض و شب خيز و حاتم
در
سخا
بس همايون راي و با تدبير و راد
آزموده راي او
در
هر مراد
آن عمادالملک گريان چشم مال
پيش سلطان
در
دويد آشفته حال
ليک اغلب هوش ها
در
افتکار
هم چو خفاشند ظلمت دوستدار
در
شب ار خفاش کرمي مي خورد
کرم را خورشيد جان مي پرورد
در
شب ار خفاش از کرميست مست
کرم از خورشيد جنبنده شدست
گر به شب جويد چو خفاش او نمو
در
ادب خورشيد مالد گوش او
صفحه قبل
1
...
2416
2417
2418
2419
2420
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن