167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • مطربان رايگان در رايگان آباد عشق
    بي دل و دم چون سنايي چنگي و نايي شدند
  • دلق تا کوتاه تر کردند تاريکان خاک
    روشنان آسمان در نزهت آرايي شدند
  • اي سنايي ز جسم و جان تا چند
    برگذر زين دو بي نوا در بند
  • چکني بود خود که بود تو بود
    که ترا در اميد و بيم افگند
  • تا بوي در نگارخانه کن
    نرهي هرگز از بيوس و پسند
  • مقصد ما چو دوست پس در دين
    ره چه هفتاد و دو چه هفتصد و اند
  • خر چنان شد که در گرفتن او
    ساخت بايد ز زلف حور کمند
  • چند ازين لاف و بارنامه تو
    در چنين منزلي کثيف و نژند
  • در ميان صدهزاران ني يکي ني بيش نيست
    کز ميان او به حاصل شاکران شکر برند
  • در ميان صد هزاران نحل جز يک نحل نيست
    کز لعابش انگبين ناب جان پرور برند
  • ور همي گويي که من در آرزوي ايزدم
    کو نشاني تا ترا باري سوي دلبر برند
  • کشتيي را پيش باد امروز در تازان کنند
    کشتيي را باز از پيش بلا لنگر برند
  • مرد نابينا اگر در ره بساود با کسي
    عيب دارند و ورا خصمان سوي داور برند
  • جوشها در سينه عشاق نيز از مهر تو
    هر زماني تف وراي گنبد خضرا زند
  • راه بر عقل و عافيت بزند
    ز آنچه او در ميان راه کند
  • گاه بيجاده را بطوع و بطبع
    در سر رنگ برگ کاه کند
  • بوي او کش عدم نبوييدي
    گاهش از قهر در پناه کند
  • عشق را گه دلي نهد در بر
    تا دل اندر برش سياه کند
  • گور با شرزه شير از عدلش
    در ميان شعر شناه کند
  • صعوه در چشم باز از امنش
    از پي بيضه جايگاه کند
  • محترز باد ظلم از در او
    تا چو نحل آرزوي شاه کند
  • دندانه کليد در دعويند ليک
    همچون زبان قفل گه معني الکنند
  • چون در آن مصحف نظر کردم سراسر خط آن
    رمزهاي مجلس محمدبن منصور بود
  • با «الم نشرح » چگويي مشکلي ماند ببند
    با «فترضي » هيچ عاصي در مقام غم بود
  • خاک را در صدر جنت آبرويش جاه داد
    آتش ابليس را از خاک او ماتم بود