نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
برف گوناگون جمود هر جماد
در
شتاي بعد آن خورشيد داد
در
گداز آيد جمادات گران
چون گداز تن به وقت نقل جان
نان گرم و صحن حلواي عسل
برد آنک
در
ثوابش بود امل
چون نماز شام آن حلوا رسيد
بود مؤمن مانده
در
جوع شديد
آن دو گفتندش ز قسمت
در
گذر
گوش کن قسام في النار از خبر
قصدشان آن کان مسلمان غم خورد
شب برو
در
بي نوايي بگذرد
گفت
در
ره موسي ام آمد به پيش
گربه بيند دنبه اندر خواب خويش
در
پي موسي شدم تا کوه طور
هر سه مان گشتيم ناپيدا ز نور
آن يکي شاخش فرو شد
در
زمين
چشمه دارو برون آمد معين
اشتر و گاو و قجي
در
پيش راه
يافتند اندر روش بندي گياه
گرچه پيران را درين دور لئام
در
دو موضع پيش مي دارند عام
يا
در
آن لوتي که آن سوزان بود
يا بر آن پل کز خلل ويران بود
در
ميانه بي دلي ده چوب خورد
بي گناهي که برو از راه برد
جفت آن گاوم که آدم جد خلق
در
زراعت بر زمين مي کرد فلق
در
هوا بر داشت آن بند قصيل
اشتر بختي سبک بي قال و قيل
تو جهود از امر موسي سر کشي
گر بخواند
در
خوشي يا ناخوشي
تو مسيحي هيچ از امر مسيح
سر تواني تافت
در
خير و قبيح
در
گذر از فضل و از جهدي و فن
کار خدمت دارد و خلق حسن
بوالحکم آخر چه بر بست از هنر
سرنگون رفت او ز کفران
در
سقر
اي دليلت گنده تر پيش لبيب
در
حقيقت از دليل آن طبيب
چون دليلت نيست جز اين اي پسر
گوه مي خور
در
کميزي مي نگر
اي دليل تو مثال آن عصا
در
کفت دل علي عيب العمي
داشت کاري
در
سمرقند او مهم
جست الاقي تا شود او مستتم
پس به ديوان
در
دويد از گرد راه
وقت ناهنگام ره جست او به شاه
يا عدوي قاهري
در
قصد ماست
يا بلايي مهلکي از غيب خاست
از شتاب او و فحش اجتهاد
غلغل و تشويش
در
ترمد فتاد
وهم مي افزود زين فرهنگ او
جمله
در
تشويش گشته دنگ او
تا که باز آيد به من عقلم دمي
که فتادم
در
عجايب عالمي
آن چنان خندانش کردي
در
نشست
که گرفتي شه شکم را با دو دست
که ز زور خنده خوي کردي تنش
رو
در
افتادي ز خنده کردنش
وهم
در
وهم و خيال اندر خيال
شاه را تا خود چه آيد از نکال
اين شه ترمد ازو
در
وهم بود
وز فن دلقک خود آن وهمش فزود
گفت من
در
ده شنيدم آنک شاه
زد منادي بر سر هر شاه راه
که کسي خواهم که تازد
در
سه روز
تا سمرقند و دهم او را کنوز
گفت شه لعنت برين زوديت باد
که دو صد تشويش
در
شهر اوفتاد
هم چو اين خامان با طبل و علم
که الاقانيم
در
فقر و عدم
هم ز خود سالک شده واصل شده
محفلي واکرده
در
دعوي کده
صد نشانست از سرار و از جهار
ليک بس کن پرده زين
در
بر مدار
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحبا
در
خون اين مسکين مکوش
بس گمان و وهم آيد
در
ضمير
کان نباشد حق و صادق اي امير
کذب چون خس باشد و دل چون دهان
خس نگردد
در
دهان هرگز نهان
شهوت کاذب شتابد
در
طعام
خوف فوت ذوق هست آن خود سقام
گفت شه نيکوست خير و موقعش
ليک چون خيري کني
در
موضعش
در
شريعت هم عطا هم زجر هست
شاه را صدر و فرس را درگه است
عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع
در
ناموقعش
اي بسا زجري که بر مسکين رود
در
ثواب از نان و حلوا به بود
سيليي
در
وقت بر مسکين بزن
که رهاند آنش از گردن زدن
زخم
در
معني فتد از خوي بد
چوب بر گرد اوفتد نه بر نمد
شق بايد ريش را مرهم کني
چرک را
در
ريش مستحکم کني
تا خورد مر گوشت را
در
زير آن
نيم سودي باشد و پنجه زيان
صفحه قبل
1
...
2413
2414
2415
2416
2417
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن