نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
چون بود آن چون که از چوني رهيد
در
حياتستان بي چوني رسيد
او ز بي چوني دهدشان استخوان
در
جنابت تن زن اين سوره مخوان
گر پليدم ور نظيفم اي شهان
اين نخوانم پس چه خوانم
در
جهان
تو مرا گويي که از بهر ثواب
غسل ناکرده مرو
در
حوض آب
از برون حوض غير خاک نيست
هر که او
در
حوض نايد پاک نيست
هر دو چون
در
بعد و پرده مانده اند
يا سيه رو يا فسرده مانده اند
آن هلال از نقص
در
باطن بريست
آن به ظاهر نقص تدريج آوريست
درس گويد شب به شب تدريج را
در
تاني بر دهد تفريج را
در
تاني گويد اي عجول خام
پايه پايه بر توان رفتن به بام
حق نه قادر بود بر خلق فلک
در
يکي لحظه به کن بي هيچ شک
چون سر سفره رخ او توي توي
ليک
در
وي بود مانده عشق شوي
مرغ بي هنگام و راه بي رهي
آتشي پر
در
بن ديگ تهي
حرص
در
پيري جهودان را مباد
اي شقيي که خداش اين حرص داد
عشقشان و حرصشان
در
فرج و زر
دم به دم چون نسل سگ بين بيشتر
آن گدا
در
رفت و دامن بر کشيد
اندر آن خانه بحسبت خواست ريد
هم نه اي بلبل که عاشق وار زار
خوش بنالي
در
چمن يا لاله زار
در
چه کاري تو و بهر چت خرند
تو چه مرغي و ترا با چه خورند
عالم خاموشي آيد پيش بيست
واي آنک
در
درون انسيش نيست
چون رخت را نيست
در
خوبي اميد
خواه گلگونه نه و خواهي مداد
باد پنهانست از چشم اي امين
در
غبار و جنبش برگش ببين
معجزه بحرست و ناقص مرغ خاک
مرغ آبي
در
وي آمن از هلاک
چون نيابي اين سعادت
در
ضمير
پس ز ظاهر هر دم استدلال گير
چون نظر
در
فعل و آثارش کني
گرچه پنهانست اظهارش کني
اي زننده بي گناهان را قفا
در
قفاي خود نمي بيني جزا
زين مناره صد هزاران هم چو عاد
در
فتادند و سر و سر باد داد
پر مساز از کاغذ و از که مپر
که
در
آن سودا بسي رفتست سر
اين ببين باري که هر کش عقل هست
روز و شب
در
جست و جوي نيستست
در
گدايي طالب جودي که نيست
بر دکانها طالب سودي که نيست
زانک کان و مخزن صنع خدا
نيست غير نيستي
در
انجلا
گفته شد که هر صناعت گر که رست
در
صناعت جايگاه نيست جست
گر انيس لا نه اي اي جان به سر
در
کمين لا چرايي منتظر
زانک داري جمله دل برکنده اي
شست دل
در
بحر لا افکنده اي
هر دو چشمت بست سحر صنعتش
تا که جان را
در
چه آمد رغبتش
در
خيال او ز مکر کردگار
جمله صحرا فوق چه زهرست و مار
کز غزاي هند پيش آن همام
در
غنيمت اوفتادش يک غلام
طول و عرض و وصف قصه تو به تو
در
کلام آن بزرگ دين بجو
گفت کودک گريه ام زانست زار
که مرا مادر
در
آن شهر و ديار
از توم تهديد کردي هر زمان
بينمت
در
دست محمود ارسلان
پس پدر مر مادرم را
در
جواب
جنگ کردي کين چه خشمست و عذاب
من ز گفت هر دو حيران گشتمي
در
دل افتادي مرا بيم و غمي
تا چه دوزخ خوست محمود اي عجب
که مثل گشتست
در
ويل و کرب
چون ز بي صبري قرين غير شد
در
فراقش پر غم و بي خير شد
زين حواله رغبت افزا
در
سجود
کاهلي جبر مفرست و خمود
باز گرد اکنون تو
در
شرح عدم
که چو پازهرست و پنداريش سم
از وجودي ترس که اکنون
در
ويي
آن خيالت لاشي و تو لا شيي
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خيالاتي که گم شد
در
اجل
شحم تو
در
شمعها نفزود تاب
لحم تو مخمور را نامد کباب
در
ميان اين دو فرقي بي شمار
سرمه جو والله اعلم بالسرار
ذکر آرد فکر را
در
اهتزاز
ذکر را خورشيد اين افسرده ساز
زانک ترک کار چون نازي بود
ناز کي
در
خورد جانبازي بود
صفحه قبل
1
...
2409
2410
2411
2412
2413
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن