167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • کي نام کهن گردد مجدود سنايي را
    نو نو چو مي آرايد، در وصف تو ديوانها
  • اي چو نعمان بن ثابت در شريعت مقتدا
    وي بحجت پيشواي شرع و دين مصطفا
  • روز و شب هستند همچون مادران مهربان
    در دعاي نيک تو هم مدعي هم مدعا
  • حشمت قاضي امين بايد، درين ره بدرقه
    دانش قاضي امين زيبد، درين در پادشا
  • در ميانست هر کرا هستي ست
    از پي نيستي ميان ترا
  • زان که تير فلک همي هر دم
    زه کند در ثنا کمان ترا
  • در همه هست و نيست، از تري و تازگي
    نيست نهانخانه اي ثروت جان ترا
  • پيوسته هما گويد: يکيست يگانه
    تا در طرب آرد به هوا بر ورشان را
  • هر گويد هو صد بدمي سرخ کبوتر
    در گفتن هو دارد پيوسته لسان را
  • مرغابي سرخاب که در آب نشيند
    گويد که خدايي و سزايي تو جهان را
  • در خويد چنين گويد کرک که: خدايا
    تو خالق خلقاني صد قرن قران را
  • دنيا چو يکي بيشه شماريد و ژيان شير
    در بيشه مشوريد مر آن شير ژيان را
  • ايزد چو به زنار نبستست ميانتان
    در پيش چو خود خيره مبنديد ميان را
  • از براي عز ديدار سياوخشي و شش
    همچو بيژن بند کن در چاه خواري جاه را
  • آه غمازست اندر راه عشق و عاشقي
    بند برنه در نهانخانه خموشي آه را
  • باد کبر از سر بنه در دل برافراز آتشي
    پس برآن آتش بسوزان آبگون درگاه را
  • چون دختر دوشيزه نيايد به جهان در
    کم گير ز ذريت آدم پسري را
  • در حريم عدل او تا او پديد آيد به حکم
    خاصيت بگذاشت گاه که ربودن کهربا
  • جان پاکان گرسنه علم تواند از ديرباز
    سفره اندر سفره بنهادي و در دادي صلا
  • آن چنانت ره نمود ايزد به پاکي تا شدند
    خرقه پوشان فلک در جنب تو ناپارسا
  • بي پدر بودي وليک اکنون چناني کز شرف
    پادشاه دين همي در دين پدر خواند ترا
  • اي نهاده پاي همت بر سر اوج سما
    وي گرفته ملک حکمت گشته در وي مقتدا
  • تا ز سر شادي برون ننهند مردان صفا
    دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا
  • لحظه اي گمشد ز خدمت هدهد اندر مملکت
    در کفارت ملکتي بايست چون ملک سبا
  • گر کوه دجله آن گردد که دارد مردوار
    در درون مجنون محرم وز برون فرهاد را