نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
باز رو
در
کان چو زر ده دهي
تا رهد دستان تو از ده دهي
شرفه اي بشنيد
در
شب معتمد
برگرفت آتش زنه که آتش زند
پس بکن دفعش چو نمرودي به جنگ
سوي او کش
در
هوا تيري خدنگ
يا گريز از وي اگر تواني برو
چون روي چون
در
کف اويي گرو
در
عدم بودي نرستي از کفش
از کف او چون رهي اي دست خوش
اين جهان دامست و دانه آرزو
در
گريز از دامها روي آر زو
چون چنين رفتي بديدي صد گشاد
چون شدي
در
ضد آن ديدي فساد
چون نتاني جست پس خدمت کنش
تا روي از حبس او
در
گلشنش
در
تردد مانده ايم اندر دو کار
اين تردد کي بود بي اختيار
هيچ باشد اين تردد بر سرم
که روم
در
بحر يا بالا پرم
در
چه کردي جهد کان وا تو نگشت
تو چه کاريدي که نامد ريع کشت
فعل را
در
غيب صورت مي کنند
فعل دزدي را نه داري مي زنند
در
دل شحنه چو حق الهام داد
که چنين صورت بساز از بهر داد
آن نظر
در
بخت چشم احوال کند
کلب را کهداني و کاهل کند
در
فسون نفس کم شو غره اي
که آفتاب حق نپوشد ذره اي
رفت مرغي
در
ميان مرغزار
بود آنجا دام از بهر شکار
دانه چندي نهاده بر زمين
وآن صياد آنجا نشسته
در
کمين
رو بخواهم کرد آخر
در
لحد
آن به آيد که کنم خو با احد
رو به خاک آريم کز وي رسته ايم
دل چرا
در
بي وفايان بسته ايم
کودکان گرچه که
در
بازي خوشند
شب کشانشان سوي خانه مي کشند
آن چنان گرم او به بازي
در
فتاد
کان کلاه و پيرهن رفتش ز ياد
پيش از آنک شب شود جامه بجو
روز را ضايع مکن
در
گفت و گو
هين سوار توبه شود
در
دزد رس
جامه ها از دزد بستان باز پس
گفت نالان از چئي اي اوستاد
گفت هميان زرم
در
چه فتاد
گر تواني
در
روي بيرون کشي
خمس بدهم مر ترا با دلخوشي
گر دري بر بسته شد ده
در
گشاد
گر قجي شد حق عوض اشتر بداد
کس نداند مکر او الا خدا
در
خدا بگريز و وا ره زان دغا
مرغ گفتش خواجه
در
خلوت مه ايست
دين احمد را ترهب نيک نيست
از ترهب نهي کردست آن رسول
بدعتي چون
در
گرفتي اي فضول
جمعه شرطست و جماعت
در
نماز
امر معروف و ز منکر احتراز
چون نباشد قوتي پرهيز به
در
فرار لا يطاق آسان بجه
آنک سنت يا جماعت ترک کرد
در
چنين مسبع نه خون خويش خورد
هست سنت ره جماعت چون رفيق
بي ره و بي يار افتي
در
مضيق
در
ره اين ترس امتحانهاي نفوس
هم چو پرويزن به تمييز سبوس
آنک تنها
در
رهي او خوش رود
با رفيقان سير او صدتو شود
با غليظي خر ز ياران اي فقير
در
نشاط آيد شود قوت پذير
هر يکي ديوار اگر باشد جدا
سقف چون باشد معلق
در
هوا
مرغ پس
در
خود فرو رفت آن زمان
توسنش سر بستد از جذب عنان
بعد
در
ماندن چه افسوس و چه آه
پيش از آن بايست اين دود سياه
گفت اگر
در
جنگ کم بودت اميد
نعره اي زن کاي کريمان برجهيد
زير دست تو سرم را راحتيست
دست تو
در
شکربخشي آيتيست
خوابها بيزار شد از چشم من
در
غمت اي رشک سرو و ياسمن
گر نيم لايق چه باشد گر دمي
ناسزايي را بپرسي
در
غمي
خاک گرگين را کرم آسيب کرد
ده گهر از نور حس
در
جيب کرد
در
حيا پنهان شدم هم چون سجاف
ناگهان بجهم ازين زير لحاف
جز که تسليم و رضا کو چاره اي
در
کف شير نري خون خواره اي
که بيا من باش يا هم خوي من
تا ببيني
در
تجلي روي من
وان يکي بي کار و رو
در
لامکان
که از آن سو داديش تو قوت جان
سالها
در
بند وصل ماه خود
شاهمات و مات شاهنشاه خود
در
فلان حجره نشين تا نيم شب
تا بيايم نيم شب من بي طلب
صفحه قبل
1
...
2406
2407
2408
2409
2410
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن