167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • از دام تو دانه اي و مرغي
    در جام تو قطره اي و مردي
  • خارست همه جهان و آنگه
    روي تو در آن ميانه وردي
  • در راه تو نيست عاشقان را
    جز داعيه تو ره نوردي
  • در تو که رسد به دستمزدي
    تا از تو نبود پايمردي
  • در عشق تو خود وفا کي آيد
    از خشک و تري و گرم و سردي
  • در شهر تو نيست جز سنايي
    بي وصل تو جز که ياوه گردي
  • در راه حقيقت نشوي قبله احرار
    تا قدوه اصحاب لباسات نگردي
  • تا در صف اول نشوي فاتحه «قل »
    اندر صف ثاني چو تحيات نگردي
  • شه پيل نبيني به مراد دل معشوق
    تا در کف عشق شه او مات نگردي
  • محکم نشود دست تو در دامن تحقيق
    تا سوخته راه ملامات نگردي
  • زان خط که تو بر عارض گلنار کشيدي
    ابدال جهان را همه در کار کشيدي
  • بر ماه به پرگار کشيدي خط مشکين
    دلها همه در نقطه پرگار کشيدي
  • هر دل که ترا جست چو ديوانه مستي
    در سلسله زلف زره دار کشيدي
  • زنار پرستي مکن اي بت که جهاني
    در سلسله زلف چو زنار کشيدي
  • بس زاهد و عابد که بر آن طره طرار
    از صومعه در خانه خمار کشيدي
  • دل جايگاه دارد اندر ميان آتش
    تو در ميان آن دل چون جايگاه داري
  • مست ثناي عشقست در مجلست سنايي
    گر هيچ عقل داري او را نگاه داري
  • در جزع تو هست عاشقان را
    يک غمزه و صد هزار خاري
  • جز خنده تو که داشت در دهر
    يک شکر و نه فلک شکاري
  • در رزم تو هيچ دل نپوشد
    بر تن زره ستيزه کاري
  • راه و صفت عشق ز اغيار يگانه ست
    نيکو نبود در ره او جفت پذيري
  • تا در چمن صورت خويشي به تماشا
    يک ميوه ز شاخ چمن دوست نگيري
  • اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي
    کي سزاوار هواي رخ جانان باشي
  • در دريا تو چگونه به کف آري که همي
    به لب جوي چو اطفال هراسان باشي
  • دلبري را من به چنگ آورده بودم در جهان
    اي دريغا دلبرم کز چنگ شد يکبارگي