نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
شاه روزي جانب ديوان شتافت
جمله ارکان را
در
آن ديوان بيافت
گوهري بيرون کشيد او مستنير
پس نهادش زود
در
کف وزير
چون روا دارم که مثل اين گهر
که نيايد
در
بها گردد هدر
دست کي جنبد مرا
در
کسر او
که خزينه شاه را باشم عدو
شاه خلعت داد ادرارش فزود
پس دهان
در
مدح عقل او گشود
بعد يک ساعت به دست مير داد
در
را آن امتحان کن باز داد
گفت افزون زانچ تانم گفت من
گفت اکنون زود خردش
در
شکن
سنگها
در
آستين بودش شتاب
خرد کردش پيش او بود آن صواب
پشت سوي لعبت گل رنگ کن
عقل
در
رنگ آورنده دنگ کن
اندر آ
در
جو سبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن
گر نه اي
در
راه دين از ره زنان
رنگ و بو مپرست مانند زنان
خواب چون
در
مي رمد از بيم دلق
خواب نسيان کي بود با بيم حلق
گرچه نسيان لابد و ناچار بود
در
سبب ورزيدن او مختار بود
که تهاون کرد
در
تعظيمها
تا که نسيان زاد يا سهو و خطا
گويدش ليکن سبب اي زشتکار
از تو بد
در
رفتن آن اختيار
گر تو ترک اين نجس خرقه کني
نيل را
در
نيل جان غرقه کني
هين بدار از مصر اي فرعون دست
در
ميان مصر جان صد مصر هست
آن انايي بر تو اي سگ شوم بود
در
حق ما دولت محتوم بود
کو گريزان و انايي
در
پيش
مي دود چون ديد وي را بي ويش
اي اياز گشته فاني ز اقتراب
هم چو اختر
در
شعاع آفتاب
عفو کن اي عفو
در
صندوق تو
سابق لطفي همه مسبوق تو
هر که را سوزيد دوزخ
در
قود
من برويانم دگر بار از جسد
پر زنان بار دگر
در
وقت شام
مي پرند از عشق آن ايوان و بام
پر زنان آمن ز رجع سرنگون
در
هوا که انا اليه راجعون
راه ده آلودگان را العجل
در
فرات عفو و عين مغتسل
تا که غسل آرند زان جرم دراز
در
صف پاکان روند اندر نماز
چون سخن
در
وصف اين حالت رسيد
هم قلم بشکست و هم کاغذ دريد
فضل تو گويد دل ما را که رو
اي شده
در
دوغ عشق ما گرو
چون مگس
در
دوغ ما افتاده اي
تو نه اي مست اي مگس تو باده اي
کوهها چون ذره ها سرمست تو
نقطه و پرگار و خط
در
دست تو
يک دهان دارم من آن هم منکسر
در
خجالت از تو اي داناي سر
خاک بي بادي به بالا بر جهد
کشتي بي بحر پا
در
ره نهد
هر يکي
در
دفع ديو بدگمان
هست نفط انداز قلعه آسمان
گشت از جذب چو تو علامه اي
در
جهان گردان حسامي نامه اي
پيش کش مي آرمت اي معنوي
قسم سادس
در
تمام مثنوي
يا شب مهتاب از غوغاي سگ
سست گردد بدر را
در
سير تگ
در
قران اين جهان با آن جهان
اين جهان از شرم مي گردد جهان
زاغ
در
رز نعره زاغان زند
بلبل از آواز خوش کي کم کند
ذره اي کان محو شد
در
آفتاب
جنگ او بيرون شد از وصف و حساب
در
فروغ راه اي مانده ز غول
لاف کم زن از اصول اي بي اصول
جنگ ما و صلح ما
در
نور عين
نيست از ما هست بين اصبعين
جنگ طبعي جنگ فعلي جنگ قول
در
ميان جزوها حربيست هول
هست احوالم خلاف همدگر
هر يکي با هم مخالف
در
اثر
موج لشکرهاي احوالم ببين
هر يکي با ديگري
در
جنگ و کين
مي نگر
در
خود چنين جنگ گران
پس چه مشغولي به جنگ ديگران
يا مگر زين جنگ حقت وا خرد
در
جهان صلح يک رنگت برد
زانک ما فرعيم و چار اضداد اصل
خوي خود
در
فرع کرد ايجاد اصل
گر شدي عطشان بحر معنوي
فرجه اي کن
در
جزيره مثنوي
در
جهان روح هر سه منتظر
گه ز صورت هارب و گه مستقر
چونک خواهد که آب آيد
در
سبو
شاه گويد جيش جان را که ارکبوا
صفحه قبل
1
...
2404
2405
2406
2407
2408
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن