167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • شاه روزي جانب ديوان شتافت
    جمله ارکان را در آن ديوان بيافت
  • گوهري بيرون کشيد او مستنير
    پس نهادش زود در کف وزير
  • چون روا دارم که مثل اين گهر
    که نيايد در بها گردد هدر
  • دست کي جنبد مرا در کسر او
    که خزينه شاه را باشم عدو
  • شاه خلعت داد ادرارش فزود
    پس دهان در مدح عقل او گشود
  • بعد يک ساعت به دست مير داد
    در را آن امتحان کن باز داد
  • گفت افزون زانچ تانم گفت من
    گفت اکنون زود خردش در شکن
  • سنگها در آستين بودش شتاب
    خرد کردش پيش او بود آن صواب
  • پشت سوي لعبت گل رنگ کن
    عقل در رنگ آورنده دنگ کن
  • اندر آ در جو سبو بر سنگ زن
    آتش اندر بو و اندر رنگ زن
  • گر نه اي در راه دين از ره زنان
    رنگ و بو مپرست مانند زنان
  • خواب چون در مي رمد از بيم دلق
    خواب نسيان کي بود با بيم حلق
  • گرچه نسيان لابد و ناچار بود
    در سبب ورزيدن او مختار بود
  • که تهاون کرد در تعظيمها
    تا که نسيان زاد يا سهو و خطا
  • گويدش ليکن سبب اي زشتکار
    از تو بد در رفتن آن اختيار
  • گر تو ترک اين نجس خرقه کني
    نيل را در نيل جان غرقه کني
  • هين بدار از مصر اي فرعون دست
    در ميان مصر جان صد مصر هست
  • آن انايي بر تو اي سگ شوم بود
    در حق ما دولت محتوم بود
  • کو گريزان و انايي در پيش
    مي دود چون ديد وي را بي ويش
  • اي اياز گشته فاني ز اقتراب
    هم چو اختر در شعاع آفتاب
  • عفو کن اي عفو در صندوق تو
    سابق لطفي همه مسبوق تو
  • هر که را سوزيد دوزخ در قود
    من برويانم دگر بار از جسد
  • پر زنان بار دگر در وقت شام
    مي پرند از عشق آن ايوان و بام
  • پر زنان آمن ز رجع سرنگون
    در هوا که انا اليه راجعون
  • راه ده آلودگان را العجل
    در فرات عفو و عين مغتسل
  • تا که غسل آرند زان جرم دراز
    در صف پاکان روند اندر نماز
  • چون سخن در وصف اين حالت رسيد
    هم قلم بشکست و هم کاغذ دريد
  • فضل تو گويد دل ما را که رو
    اي شده در دوغ عشق ما گرو
  • چون مگس در دوغ ما افتاده اي
    تو نه اي مست اي مگس تو باده اي
  • کوهها چون ذره ها سرمست تو
    نقطه و پرگار و خط در دست تو
  • يک دهان دارم من آن هم منکسر
    در خجالت از تو اي داناي سر
  • خاک بي بادي به بالا بر جهد
    کشتي بي بحر پا در ره نهد
  • هر يکي در دفع ديو بدگمان
    هست نفط انداز قلعه آسمان
  • گشت از جذب چو تو علامه اي
    در جهان گردان حسامي نامه اي
  • پيش کش مي آرمت اي معنوي
    قسم سادس در تمام مثنوي
  • يا شب مهتاب از غوغاي سگ
    سست گردد بدر را در سير تگ
  • در قران اين جهان با آن جهان
    اين جهان از شرم مي گردد جهان
  • زاغ در رز نعره زاغان زند
    بلبل از آواز خوش کي کم کند
  • ذره اي کان محو شد در آفتاب
    جنگ او بيرون شد از وصف و حساب
  • در فروغ راه اي مانده ز غول
    لاف کم زن از اصول اي بي اصول
  • جنگ ما و صلح ما در نور عين
    نيست از ما هست بين اصبعين
  • جنگ طبعي جنگ فعلي جنگ قول
    در ميان جزوها حربيست هول
  • هست احوالم خلاف همدگر
    هر يکي با هم مخالف در اثر
  • موج لشکرهاي احوالم ببين
    هر يکي با ديگري در جنگ و کين
  • مي نگر در خود چنين جنگ گران
    پس چه مشغولي به جنگ ديگران
  • يا مگر زين جنگ حقت وا خرد
    در جهان صلح يک رنگت برد
  • زانک ما فرعيم و چار اضداد اصل
    خوي خود در فرع کرد ايجاد اصل
  • گر شدي عطشان بحر معنوي
    فرجه اي کن در جزيره مثنوي
  • در جهان روح هر سه منتظر
    گه ز صورت هارب و گه مستقر
  • چونک خواهد که آب آيد در سبو
    شاه گويد جيش جان را که ارکبوا