نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
قول بنده ايش شاء الله کان
بهر آن نبود که تنبل کن
در
آن
بلک تحريضست بر اخلاص و جد
که
در
آن خدمت فزون شو مستعد
ذره اي گر
در
تو افزوني ادب
باشد از يارت بداند فضل رب
آنک مي لرزد ز بيم رد او
وانک طعنه مي زند
در
جد او
ذره اي گر جهد تو افزون بود
در
ترازوي خدا موزون بود
چه غلام ار بر دري سگ باوفاست
در
دل سالار او را صد رضاست
دست و پا دادند
در
جرم قود
آن به صد ساله عبادت کي شود
بود محتاج و برهنه و بي نوا
در
زمستان لرز لرزان از هوا
حکم او بر ديو باشد نه ملک
رنج
در
خاکست نه فوق فلک
اي که
در
معني ز شب خامش تري
گفت خود را چند جويي مشتري
سر بجنبانند پيشت بهر تو
رفت
در
سوداي ايشان دهر تو
عاشقانت
در
پس پرده کرم
بهر تو نعره زنان بين دم بدم
هم چنين بحثست تا حشر بشر
در
ميان جبري و اهل قدر
چون برون شوشان نبودي
در
جواب
پس رميدندي از آن راه تباب
تا که اين هفتاد و دو ملت مدام
در
جهان ماند الي يوم القيام
اين روش خصم و حقود آن شده
تا مقلد
در
دو ره حيران شده
چون ببازي عقل
در
عشق صمد
عشر امثالت دهد يا هفت صد
با دو کهنه مهر جان آميخته
هر دو را
در
حجره اي آويخته
چند گويي با دو کهنه نو سخن
در
جمادي مي دمي سر کهن
صورتي پيدا کند بر ياد او
جذب صورت آردت
در
گفت و گو
آنچ بيند آن جوان
در
آينه
پير اندر خشت مي بيند همه
زانک بس با عکس من
در
بافتي
قوت تجريد ذاتم يافتي
چون ازين سو جذبه من شد روان
او کشش را مي نبيند
در
ميان
هست دريا خيمه اي
در
وي حيات
بط را ليکن کلاغان را ممات
گونه گونه شربت و کوزه يکي
تا نماند
در
مي غيبت شکي
باده از غيبست و کوزه زين جهان
کوزه پيدا باده
در
وي بس نهان
گردش سنگ آسيا
در
اضطراب
اشهد آمد بر وجود جوي آب
کس نبودش
در
هوا و عشق جفت
ليک قاصر بود از تسبيح و گفت
واعظي بد بس گزيده
در
بيان
زير منبر جمع مردان و زنان
رفت جوحي چادر و روبند ساخت
در
ميان آن زنان شد ناشناخت
گفت واعظ چون شود عانه دراز
پس کراهت باشد از وي
در
نماز
پيش دل جوز و مويز آمد جسد
طفل کي
در
دانش مردان رسد
بود گبري
در
زمان بايزيد
گفت او را يک مسلمان سعيد
مؤمن ايمان اويم
در
نهان
گرچه مهرم هست محکم بر دهان
يک مؤذن داشت بس آواز بد
در
ميان کافرستان بانگ زد
او ستيزه کرد و پس بي احتراز
گفت
در
کافرستان بانگ نماز
در
دل او مهر ايمان رسته بود
هم چو مجمر بود اين غم من چو عود
در
عذاب و درد و اشکنجه بدم
که بجنبد سلسله او دم به دم
هيچ چاره مي ندانستم
در
آن
تا فرو خواند اين مؤذن آن اذان
باز رستم من ز تشويش و عذاب
دوش خوش خفتم
در
آن بي خوف خواب
ليک از ايمان و صدق بايزيد
چند حسرت
در
دل و جانم رسيد
قطره اي ز ايمانش
در
بحر ار رود
بحر اندر قطره اش غرقه شود
هم چو ز آتش ذره اي
در
بيشه ها
اندر آن ذره شود بيشه فنا
چون خيالي
در
دل شه يا سپاه
کرد اندر جنگ خصمان را تباه
يک ستاره
در
محمد رخ نمود
تا فنا شد گوهر گبر و جهود
خاک را بر سر زني سر نشکند
آب را بر سر زني
در
نشکند
آن يخي بفسرده
در
خود مانده
لا مساسي با درختان خوانده
باده مي بايستشان
در
نظم حال
باده بود آن وقت ماذون و حلال
گنج و گوهر کي ميان خانه هاست
گنجها پيوسته
در
ويرانه هاست
او نظر مي کرد
در
طين سست سست
جان همي گفتش که طينم سد تست
صفحه قبل
1
...
2401
2402
2403
2404
2405
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن