167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • هين ز گنج رحمت بي مر بده
    در کف تو خاک گردد زر بده
  • زر شدي خاک سيه اندر کفش
    حاتم طايي گدايي در صفش
  • آنچ در دل داشتي آن پشت خم
    قدر آن دادي بدو نه بيش و کم
  • گر در آبي نخل يا عرجون نمود
    جز ز عکس نخله بيرون نبود
  • در تگ آب ار ببيني صورتي
    عکس بيرون باشد آن نقش اي فتي
  • ليک تا آب از قذي خالي شدن
    تنقيه شرطست در جوي بدن
  • جز گلابه در تنت کو اي مقل
    آب صافي کن ز گل اي خصم دل
  • چون دل آن آب زينها خاليست
    عکس روها از برون در آب جست
  • اي خري ز استيزه ماند در خري
    کي ز ارواح مسيحي بو بري
  • چون خيالي مي شود در زهد تن
    تا خيالات از درونه روفتن
  • رنج جوع از رنجها پاکيزه تر
    خاصه در جوعست صد نفع و هنر
  • جوع خود سلطان داروهاست هين
    جوع در جان نه چنين خوارش مبين
  • گفت جوع از صبر چون دوتا شود
    نان جو در پيش من حلوا شود
  • ترس جوع و قحط در فکر مريد
    هر دمي مي گشت از غفلت پديد
  • شيخ آگه بود و واقف از ضمير
    گفت او را چند باشي در زحير
  • اين تب لرزه ز خوف جوع چيست
    در توکل سير مي تانند زيست
  • هين چه مي گردي تو جويان با چراغ
    در ميان روز روشن چيست لاغ
  • گفت خواهم مرد بر جاده دو ره
    در ره خشم و به هنگام شره
  • کو درين دو حال مردي در جهان
    تا فداي او کنم امروز جان
  • گفت حق ايوب را در مکرمت
    من بهر موييت صبري دادمت
  • گردش کف را چو ديدي مختصر
    حيرتت بايد به دريا در نگر
  • آنک کفها ديد باشد در شمار
    و آنک دريا ديد شد بي اختيار
  • آنک او کف ديد در گردش بود
    وانک دريا ديد او بي غش بود
  • چون کسي بي خواست او بر وي براند
    خاربن در ملک و خانه او نشاند
  • بنده اين ديو مي بايد شدن
    چونک غالب اوست در هر انجمن
  • حاش لله ايش شاء الله کان
    حاکم آمد در مکان و لامکان
  • ملک ملک اوست فرمان آن او
    کمترين سگ بر در آن شيطان او
  • ترکمان را گر سگي باشد به در
    بر درش بنهاده باشد رو و سر
  • بر در خرگاه قدرت جان او
    چون نباشد حکم را قربان بگو
  • بر در کهف الوهيت چو سگ
    ذره ذره امرجو بر جسته رگ
  • تا بيايم بر در خرگاه تو
    حاجتي خواهم ز جود و جاه تو
  • ترک هم گويد اعوذ از سگ که من
    هم ز سگ در مانده ام اندر وطن
  • اي که خود را شير يزدان خوانده اي
    سالها شد با سگي در مانده اي
  • آدمي را کس نگويد هين بپر
    يا بيا اي کور تو در من نگر
  • اختياري هست در ظلم و ستم
    من ازين شيطان و نفس اين خواستم
  • اختيار و داعيه در نفس بود
    روش ديد آنگه پر و بالي گشود
  • وآن فرشته خيرها بر رغم ديو
    عرضه دارد مي کند در دل غريو
  • آن گره بابات را بوده عدي
    در خطاب اسجدوا کرده ابا
  • اين زمان ما را و ايشان را عيان
    در نگر بشناس از لحن و بيان
  • ور دو کس در شب خبر آرد ترا
    روز از گفتن شناسي هر دو را
  • بانگ شير و بانگ سگ در شب رسيد
    صورت هر دو ز تاريکي نديد
  • روز شد چون باز در بانگ آمدند
    پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند
  • در خرد جبر از قدر رسواترست
    زانک جبري حس خود را منکرست
  • جمله عالم مقر در اختيار
    امر و نهي اين ميار و آن بيار
  • درک وجداني به جاي حس بود
    هر دو در يک جدول اي عم مي رود
  • تو به عکس آن کني بر در روي
    لاجرم از زخم سگ خسته شوي
  • در يکي تره چو اين عذر اي فضول
    مي نيايد پيش بقالي قبول
  • چون برد يک حبه از تو يار سود
    اختيار جنگ در جانت گشود
  • حاکمي بر صورت بي اختيار
    هست هر مخلوق را در اقتدار
  • گاو چون معذور نبود در فضول
    صاحب گاو از چه معذورست و دول