نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
هين ز گنج رحمت بي مر بده
در
کف تو خاک گردد زر بده
زر شدي خاک سيه اندر کفش
حاتم طايي گدايي
در
صفش
آنچ
در
دل داشتي آن پشت خم
قدر آن دادي بدو نه بيش و کم
گر
در
آبي نخل يا عرجون نمود
جز ز عکس نخله بيرون نبود
در
تگ آب ار ببيني صورتي
عکس بيرون باشد آن نقش اي فتي
ليک تا آب از قذي خالي شدن
تنقيه شرطست
در
جوي بدن
جز گلابه
در
تنت کو اي مقل
آب صافي کن ز گل اي خصم دل
چون دل آن آب زينها خاليست
عکس روها از برون
در
آب جست
اي خري ز استيزه ماند
در
خري
کي ز ارواح مسيحي بو بري
چون خيالي مي شود
در
زهد تن
تا خيالات از درونه روفتن
رنج جوع از رنجها پاکيزه تر
خاصه
در
جوعست صد نفع و هنر
جوع خود سلطان داروهاست هين
جوع
در
جان نه چنين خوارش مبين
گفت جوع از صبر چون دوتا شود
نان جو
در
پيش من حلوا شود
ترس جوع و قحط
در
فکر مريد
هر دمي مي گشت از غفلت پديد
شيخ آگه بود و واقف از ضمير
گفت او را چند باشي
در
زحير
اين تب لرزه ز خوف جوع چيست
در
توکل سير مي تانند زيست
هين چه مي گردي تو جويان با چراغ
در
ميان روز روشن چيست لاغ
گفت خواهم مرد بر جاده دو ره
در
ره خشم و به هنگام شره
کو درين دو حال مردي
در
جهان
تا فداي او کنم امروز جان
گفت حق ايوب را
در
مکرمت
من بهر موييت صبري دادمت
گردش کف را چو ديدي مختصر
حيرتت بايد به دريا
در
نگر
آنک کفها ديد باشد
در
شمار
و آنک دريا ديد شد بي اختيار
آنک او کف ديد
در
گردش بود
وانک دريا ديد او بي غش بود
چون کسي بي خواست او بر وي براند
خاربن
در
ملک و خانه او نشاند
بنده اين ديو مي بايد شدن
چونک غالب اوست
در
هر انجمن
حاش لله ايش شاء الله کان
حاکم آمد
در
مکان و لامکان
ملک ملک اوست فرمان آن او
کمترين سگ بر
در
آن شيطان او
ترکمان را گر سگي باشد به
در
بر درش بنهاده باشد رو و سر
بر
در
خرگاه قدرت جان او
چون نباشد حکم را قربان بگو
بر
در
کهف الوهيت چو سگ
ذره ذره امرجو بر جسته رگ
تا بيايم بر
در
خرگاه تو
حاجتي خواهم ز جود و جاه تو
ترک هم گويد اعوذ از سگ که من
هم ز سگ
در
مانده ام اندر وطن
اي که خود را شير يزدان خوانده اي
سالها شد با سگي
در
مانده اي
آدمي را کس نگويد هين بپر
يا بيا اي کور تو
در
من نگر
اختياري هست
در
ظلم و ستم
من ازين شيطان و نفس اين خواستم
اختيار و داعيه
در
نفس بود
روش ديد آنگه پر و بالي گشود
وآن فرشته خيرها بر رغم ديو
عرضه دارد مي کند
در
دل غريو
آن گره بابات را بوده عدي
در
خطاب اسجدوا کرده ابا
اين زمان ما را و ايشان را عيان
در
نگر بشناس از لحن و بيان
ور دو کس
در
شب خبر آرد ترا
روز از گفتن شناسي هر دو را
بانگ شير و بانگ سگ
در
شب رسيد
صورت هر دو ز تاريکي نديد
روز شد چون باز
در
بانگ آمدند
پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند
در
خرد جبر از قدر رسواترست
زانک جبري حس خود را منکرست
جمله عالم مقر
در
اختيار
امر و نهي اين ميار و آن بيار
درک وجداني به جاي حس بود
هر دو
در
يک جدول اي عم مي رود
تو به عکس آن کني بر
در
روي
لاجرم از زخم سگ خسته شوي
در
يکي تره چو اين عذر اي فضول
مي نيايد پيش بقالي قبول
چون برد يک حبه از تو يار سود
اختيار جنگ
در
جانت گشود
حاکمي بر صورت بي اختيار
هست هر مخلوق را
در
اقتدار
گاو چون معذور نبود
در
فضول
صاحب گاو از چه معذورست و دول
صفحه قبل
1
...
2400
2401
2402
2403
2404
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن