167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • خاک در ديده خورشيد زدن تا کي ازين
    دامن شب را از روز گريبان کردن
  • ما صبر گزيديم به دام تو که در دام
    بيچاره شکاري خبه گردد ز تپيدن
  • در حسرت آن دانه نار تو دل ما
    حقا که چو نارست به هنگام کفيدن
  • ياد آيدت آن آمدن ما به سر کوي
    دزديده در آن ديده شوخت نگريدن؟
  • آرامش و رامش همه در صحبت خلقست
    اي آهوک از سر بنه اين خوي رميدن
  • بر سر کوي خرابات از تن معشوق هست
    صدهزاران بوسه بر خاک در خمار زن
  • تا تويي با تو نيايي خويشتن رنجه مدار
    بر در ناديده معني خيمه اسرار زن
  • خانه خمار اگر شد کعبه پيش چشم تو
    لاف از لبيک او در خانه خمار زن
  • طبل از هستي خويش اندر جهان تاکي زني
    بر در هستي يکي از نيستي مسمار زن
  • خيز اي بت و در کوي خرابي قدمي زن
    با شيفتگان سر اين راه دمي زن
  • بر عالم تجريد ز تفريد رهي ساز
    در باديه هجر ز حيرت علمي زن
  • چون فرد شدي زين همه احوال به تصديق
    در شاهره فقر و حقيقت قدمي زن
  • اي رخ تو بهار و گلشن من
    همچو جانست عشق در تن من
  • همچو خورشيد و ماه در تابد
    عشق تو هر شبي ز روزن من
  • رادمري کني به در نبري
    بنهي بار خلق بر تن من
  • چون درآيي ز در توام به زمان
    بردمد لاله زار و سوسن من
  • چون قضيب خيزران گشتم نزار
    در غمت اي خيزران بالاي من
  • بوديش سر عشق من و برگ مراعات
    گر چون دگران فاسق در کون بر مي من
  • در صورت عشق ما نگارا
    بدخويي را ز خود جدا کن
  • ورنه تو که سغبه جفايي
    تن در دادم برو جفا کن
  • در جمله هميشه با سنايي
    کاري که کني تو بي ريا کن
  • حرارت هاي نفساني بسوزد دينت را روزي
    اگر در راه دين مردي علاج اين حرارت کن
  • با دلبر من بگو که جانا
    در عاشق خود يکي نظر کن
  • غلاما خيز و ساقي را خبر کن
    که جيش شب گذشت و باده در کن
  • به باغ صبح در هنگام نوروز
    صبايي کرد و بر گلبن نظر کن