نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
چادر و سربند پوشيده و نقاب
مرد شهواني و
در
غره شباب
توبه ها مي کرد و پا
در
مي کشيد
نفس کافر توبه اش را مي دريد
رفت پيش عارفي آن زشت کار
گفت ما را
در
دعايي ياد دار
بر لبش قفلست و
در
دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
آن دعا از هفت گردون
در
گذشت
کار آن مسکين به آخر خوب گشت
گوهري از حلقه هاي گوش او
ياوه گشت و هر زني
در
جست و جو
پس به جد جستن گرفتند از گزاف
در
دهان و گوش و اندر هر شکاف
در
شکاف تحت و فوق و هر طرف
جست و جو کردند دري خوش صدف
آن نصوح از ترس شد
در
خلوتي
روي زرد و لب کبود از خشيتي
کرده ام آنها که از من مي سزيد
تا چنين سيل سياهي
در
رسيد
نوبت جستن اگر
در
من رسد
وه که جان من چه سختيها کشد
کاشکي مادر نزادي مر مرا
يا مرا شيري بخوردي
در
چرا
اين همي زاريد و صد قطره روان
که
در
افتادم به جلاد و عوان
اي خدا و اي خدا چندان بگفت
که آن
در
و ديوار با او گشت جفت
در
ميان يارب و يارب بد او
بانگ آمد از ميان جست و جو
هم چو ديوار شکسته
در
فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
چون تهي گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا
در
پيش خواند
چون شکست آن کشتي او بي مراد
در
کنار رحمت دريا فتاد
جان به حق پيوست چون بي هوش شد
موج رحمت آن زمان
در
جوش شد
بانگ آمد ناگهان که رفت بيم
يافت شد گم گشته آن
در
يتيم
يافت شد واندر فرح
در
بافتيم
مژدگاني ده که گوهر يافتيم
زانک ظن جمله بر وي بيش بود
زانک
در
قربت ز جمله پيش بود
اول او را خواست جستن
در
نبرد
بهر حرمت داشتش تاخير کرد
حق بديد آن جمله را ناديده کرد
تا نگردم
در
فضيحت روي زرد
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آويزان رسن
در
چاه من
گر سر هر موي من يابد زبان
شکرهاي تو نيايد
در
بيان
در
ميان سنگ لاخ بي گياه
روز تا شب بي نوا و بي پناه
اندکي من مي خورم باقي شما
من سبب باشم شما را
در
نوا
تا تواني
در
رضاي قطب کوش
تا قوي گردد کند صيد وحوش
ياريي ده
در
مرمه کشتي اش
گر غلام خاص و بنده گشتي اش
ياريت
در
تو فزايد نه اندرو
گفت حق ان تنصروا الله تنصروا
مرده پيش او کشي زنده شود
چرک
در
پاليز روينده شود
گفت چوني اندرين صحراي خشک
در
ميان سنگ لاخ و جاي خشک
شکر گويم دوست را
در
خير و شر
زانک هست اندر قضا از بد بتر
جو کجا از کاه خشک او سير ني
در
عقب زخمي و سيخي آهني
گفت بسپارش به من تو روز چند
تا شود
در
آخر شه زورمند
خر بدو بسپرد و آن رحمت پرست
در
ميان آخر سلطانش بست
بي کليد اين
در
گشادن راه نيست
بي طلب نان سنت الله نيست
حد خود بشناس و بر بالا مپر
تا نيفتي
در
نشيب شور و شر
از براي امتحان آن مرد رفت
در
بيابان نزد کوهي خفت تفت
که ببينم رزق مي آيد به من
تا قوي گردد مرا
در
رزق ظن
گفت اين مرد اين طرف چونست عور
در
بيابان از ره و از شهر دور
نان بياوردند و
در
ديگي طعام
تا بريزندش به حلقوم و به کام
هر کسي
در
مکسبي پا مي نهد
ياري ياران ديگر مي کند
طبل خواري
در
ميانه شرط نيست
راه سنت کار و مکسب کردنيست
گفت من به از توکل بر ربي
مي ندانم
در
دو عالم مکسبي
بعد از آن گفتش بدان
در
مملکه
نهي لا تلقوا بايدي تهلکه
صبر
در
صحراي خشک و سنگ لاخ
احمقي باشد جهان حق فراخ
زانک مي گويي و شرحش مي کني
چون نشاني
در
تو نامد اي سني
گفت از حمام گرم کوي تو
گفت خود پيداست
در
زانوي تو
صفحه قبل
1
...
2398
2399
2400
2401
2402
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن