نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مصيبت نامه عطار
تا نگردد گرد آن
در
هيچکس
در
همه عالم مرا اين کار بس
گفت مي شد صوفئي
در
منزلي
بود
در
مهد بزر سنگين دلي
گر چه شيريني و نيکوئيم هست
در
فشاني
در
سخن گوئيم هست
بود بس درويش و پير و ناتوان
مانده
در
اطفال و
در
جفتي جوان
مرد شد
در
دشت تا خار آورد
وآن دو حاجت نيز
در
کار آورد
صورتي ميديد بس صاحب جمال
در
صفت نايد که چون شد
در
جوال
در
زمان فرمود زنرا شاه دهر
تا که
در
صنودق بردنش بشهر
از لطافت نامدي
در
غور جسم
جان رود
در
جسم و جان داري تو اسم
پس بدرد خرقه
در
شور عشق
بي سر و بن گم شود
در
زور عشق
در
شکم نان بر جگر آبي نداشت
در
همه عالم خور و خوابي نداشت
آتشي
در
جان آن مجنون فتاد
خشمگين گشت و دلش
در
خون فتاد
مانده گه
در
حرص و گه درآز باز
کشته گشته
در
غم ناز و نياز
هر که او
در
جان مردم اوفتاد
هر دو عالم
در
دلش گم اوفتاد
راز اگر مي پرسم از بيرونيان
در
درون با اوست جانم
در
ميان
گر دو تن را
در
نظر آوردمي
در
ميان هر دو حکمي کردمي
از مسمي ابجدي
در
حد من
در
من آموز اي هم اب هم جد من
هر که
در
بي حرمتي گامي نهاد
در
شقاوت خويش را دامي نهاد
تو بدنيا
در
مشو مشغول خويش
ليک
در
وي کار عقبي گير پيش
بر
در
حمام
در
حال اوفتاد
همچو مرغي بي پر و بال اوفتاد
جمع الحق
در
تعجب آمدند
در
دعا گوئيش از حب آمدند
شور ازان يک قطره
در
دريافتد
وآتشي زان شور
در
صحرافتد
آنچه
در
سرما و
در
گرما کشيد
کي تواند کوه آن تنها کشيد
اين بگفت و سر برو زن
در
کشيد
جان بداد و روي
در
چادر کشيد
در
و جوهر ريخت
در
پيشش بسي
وعده خوش داد از خويشش بسي
خويش
در
اصل اصول انداختي
مهر و مه را
در
افول انداختي
سرنگون
در
خون و خاک افتاده بود
هر دو چشمش
در
مغاک افتاده بود
در
محبت تا که غيري ماندست
در
درون کعبه ديري ماندست
در
سه روز و شب نجنبيد او ز جاي
عقل زايد تن
در
افتاده ز پاي
در
شباني گر رمه کردي بدست
بلکه
در
يکشب همه کردي بدست
روزيت چون
در
شباني شد قوي
در
شباني ختم کردي شبروي
آتش حضرت ز راهت
در
ربود
کهرباي حق چو کاهت
در
ربود
گر شوي
در
نيستي صاحب نظر
در
جهان فقر گردي ديده ور
زلف او
در
سر فکندن کاملي
سر
در
افکنده بهر مويش دلي
رسته دندان او
در
بسته بود
در
همه بازار حسن آن رسته بود
در
ميان اين سپاه اي نيک بخت
در
برش گير و بسي بفشار سخت
من کيم تا
در
ميان گردم خجل
بند بندم جمله
در
فرمان تست
بود
در
جانت جهاني را ز نور
آنهمه حق شرح دادت
در
زبور
پادشاهاني که
در
دين آمدند
جمله
در
کار از پي اين آمدند
هر کرا دل
در
مودت زنده شد
در
خصوصيت خدا را بنده شد
در
زمان معشوق آن مرد نژند
نيم خشتي سخت
در
عاشق فکند
بر فراموشي نهادم
در
دهان
چون بخوردم يادم آمد
در
زمان
من بهر
در
ميشدم
در
راه تو
تا رسيدم من بدين درگاه تو
زان بهر
در
رفتم و هر گوشه
تا دهندم
در
ره تو توشه
چون بعون تو بدين
در
آمدم
وز
در
تو خاک بر سر آمدم
حال حاصل
در
ميان جان شود
در
مقام جانت کار آسان شود
در
حلول اينجا مرو گر ره روي
در
تجلي رو تو تا آگه روي
پس برو اکنون ز راه خويش گير
پنج وادي
در
درون
در
پيش گير
جمله را بي جوع آرامي نبود
هيچ کس
در
نان
در
نامي نبود
در
بياباني که صعلوکان راه
در
رکاب آرند پاي آن جايگاه
کار هر دو
در
گذشت از آسمان
زانکه بود آن
در
ترقي هر زمان
صفحه قبل
1
...
238
239
240
241
242
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن