نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نغمه
حافظ
شنو ز خامه صائب
چندنشيني که خواجه کي بدر آيد
صائب اين آن غزل
حافظ
شيرين سخن است
کاي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار
به فکر صائب ازان مي کنند رغبت خلق
که ياد مي دهد از طرز
حافظ
شيراز
صائب اين آن غزل
حافظ
شيراز که گفت
اين اشارت ز جهان گذران ما را بس
کلام صائب ما چون نگيرد رتبه
حافظ
؟
که استمداد همت مي کند ازخاک پر نورش
ز بلبلان خوش الحان اين چمن صائب
مريد زمزمه
حافظ
خوش الحان باش
جواب آن غزل
حافظ
است اين صائب
که جان زنده دلان سوخت دربيابانش
اين آن غزل که
حافظ
شيراز گفته است
زان بحر قطره اي به من خاکسار بخش
جواب آن غزل
حافظ
است اين صائب
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
صائب اين آن غزل
حافظ
والا گهرست
که درين بحر کرم غرق گناه آمده ايم
ز شعر
حافظ
شيراز چون بپردازي
به گوشه اي بنشين شعر صائب از بر کن
درين غزل نظر از خواجه يافتي صائب
به روح
حافظ
شيراز مي به ساغر کن
اي وامصيبتاه که شد خرج مردگان
چون
حافظ
مزار سراسر کلام من
رحم است بر کسي که شود خرج مردگان
چون
حافظ
مزار سراسر کلام او
شرمي از
حافظ
شيراز نداري صائب؟
اين چنين تيغ زبان آخته اي يعني چه؟
صائب اين آن غزل
حافظ
مشکين نفس است
بشنو اي خواجه اگر زان که مشامي داري
بيکسان راست خدا
حافظ
از آفات زمان
دزد کمتر بود آنجا که نباشد عسسي
ديوان عطار
گر هندوي زلفت ز درازي به ره افتاد
زنگي
بچه
خال تو بر جايگه افتاد
جادو
بچه
دو چشمش آن خواهد
تا رسم گدا و شاه برگيرد
صد بالغ را ببين که چون از راه
جادو
بچه
سياه برگيرد
جمله درين آينه جلوه گرند
واينه را
حافظ
آن ديده ام
آن روز مبادا که بدين چشم ببينم
هندو
بچه
اي را به شبيخون شده من
صد مرد چو رستم را چون
بچه
يک روزه
پرورده به زير پر سيمرغ جمال تو
مويت همه شير شد و از
بچه
طبعي
گويي تو که امروز لبت شير مکيده است
منطق الطير عطار
سايلي گفتش که اي برده سبق
تو
بچه
از ماسبق بردي به حق
آتش آن هيزم چو خاکستر کند
از ميان ققنس
بچه
سر برکند
الهي نامه عطار
مگر آن گربه بد آبستن آنگاه
برفت آورد سه
بچه
بسه راه
ز گربه آنچه کرد او نه غريب است
که پيوند
بچه
کاري عجيب است
شهش گفت اين همه چابک سواري
بچه
بگرفته اي اينجا شکاري
يکي
بچه
بدش خناس نام او
بحوا دادش و برداشت گام او
چو آدم آمد و آن
بچه
را ديد
ز حوا خشمگين شد زو بپرسيد
بکشت آن
بچه
را و پاره کردش
بصحرا بردش و آواره کردش
چو آدم شد دگر بار آمد ابليس
بخواند آن
بچه
خود را به تلبيس
چو رفت ابليس و آدم آمد آنجا
بديد آن
بچه
او را همان جا
بکشت آن
بچه
را و آتش برافروخت
وزان پس بر سر آن آتشش سوخت
دگر بار آمد ابليس سيه روي
بخواند آن
بچه
خود را ز هر سوي
بگفت اين و بکشت آن
بچه
را باز
پس آنگه قليه اي زان کرد آغاز
دگر بار آمد ابليس لعين باز
بخواند آن
بچه
خود را بآواز
چنين بر آب چون بشتافتي تو
بچه
چيز اين کرامت يافتي تو
کند بانگي عجب از دور ناگاه
که آن خيل
بچه
گردند آگاه
تو هرگز عشق نتواني نکو باخت
بچه
سرمايه خواهي عشق او باخت
نه اي چون
بچه
شش روزه آگاه
که اين شش روزه طفلت برد از راه
دوزنگي
بچه
هر يک با کماني
به تير انداختن هر جا که جاني
که اين مادر بر اين دو
بچه
امروز
کز او گشتيد جمله شفقت آموز
خسرو نامه عطار
که گر او را ز قيصر
بچه
آيد
همه کار منش بازيچه آيد
مگر زين دارو آن مرغ سبکدل
بيندازد
بچه
چون مرغ بسمل
کنيزک ماند با آن
بچه
خرد
برهنه پاي و سر بر دست ميبرد
چو کارم مي بنگشايي تو آخر
بچه
کارم همي آيي توآخر
نميدانم که اين درياي مضطر
بچه
دل زهره خواهي برد تاسر
مختار نامه عطار
اين سخت نيايدت که مي بايد بود
سلطان
بچه
اي را به گدائي قانع
صفحه قبل
1
...
22
23
24
25
26
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن