167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نغمه حافظ شنو ز خامه صائب
    چندنشيني که خواجه کي بدر آيد
  • صائب اين آن غزل حافظ شيرين سخن است
    کاي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار
  • به فکر صائب ازان مي کنند رغبت خلق
    که ياد مي دهد از طرز حافظ شيراز
  • صائب اين آن غزل حافظ شيراز که گفت
    اين اشارت ز جهان گذران ما را بس
  • کلام صائب ما چون نگيرد رتبه حافظ؟
    که استمداد همت مي کند ازخاک پر نورش
  • ز بلبلان خوش الحان اين چمن صائب
    مريد زمزمه حافظ خوش الحان باش
  • جواب آن غزل حافظ است اين صائب
    که جان زنده دلان سوخت دربيابانش
  • اين آن غزل که حافظ شيراز گفته است
    زان بحر قطره اي به من خاکسار بخش
  • جواب آن غزل حافظ است اين صائب
    که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
  • صائب اين آن غزل حافظ والا گهرست
    که درين بحر کرم غرق گناه آمده ايم
  • ز شعر حافظ شيراز چون بپردازي
    به گوشه اي بنشين شعر صائب از بر کن
  • درين غزل نظر از خواجه يافتي صائب
    به روح حافظ شيراز مي به ساغر کن
  • اي وامصيبتاه که شد خرج مردگان
    چون حافظ مزار سراسر کلام من
  • رحم است بر کسي که شود خرج مردگان
    چون حافظ مزار سراسر کلام او
  • شرمي از حافظ شيراز نداري صائب؟
    اين چنين تيغ زبان آخته اي يعني چه؟
  • صائب اين آن غزل حافظ مشکين نفس است
    بشنو اي خواجه اگر زان که مشامي داري
  • بيکسان راست خدا حافظ از آفات زمان
    دزد کمتر بود آنجا که نباشد عسسي
  • ديوان عطار

  • گر هندوي زلفت ز درازي به ره افتاد
    زنگي بچه خال تو بر جايگه افتاد
  • جادو بچه دو چشمش آن خواهد
    تا رسم گدا و شاه برگيرد
  • صد بالغ را ببين که چون از راه
    جادو بچه سياه برگيرد
  • جمله درين آينه جلوه گرند
    واينه را حافظ آن ديده ام
  • آن روز مبادا که بدين چشم ببينم
    هندو بچه اي را به شبيخون شده من
  • صد مرد چو رستم را چون بچه يک روزه
    پرورده به زير پر سيمرغ جمال تو
  • مويت همه شير شد و از بچه طبعي
    گويي تو که امروز لبت شير مکيده است
  • منطق الطير عطار

  • سايلي گفتش که اي برده سبق
    تو بچه از ماسبق بردي به حق
  • آتش آن هيزم چو خاکستر کند
    از ميان ققنس بچه سر برکند
  • الهي نامه عطار

  • مگر آن گربه بد آبستن آنگاه
    برفت آورد سه بچه بسه راه
  • ز گربه آنچه کرد او نه غريب است
    که پيوند بچه کاري عجيب است
  • شهش گفت اين همه چابک سواري
    بچه بگرفته اي اينجا شکاري
  • يکي بچه بدش خناس نام او
    بحوا دادش و برداشت گام او
  • چو آدم آمد و آن بچه را ديد
    ز حوا خشمگين شد زو بپرسيد
  • بکشت آن بچه را و پاره کردش
    بصحرا بردش و آواره کردش
  • چو آدم شد دگر بار آمد ابليس
    بخواند آن بچه خود را به تلبيس
  • چو رفت ابليس و آدم آمد آنجا
    بديد آن بچه او را همان جا
  • بکشت آن بچه را و آتش برافروخت
    وزان پس بر سر آن آتشش سوخت
  • دگر بار آمد ابليس سيه روي
    بخواند آن بچه خود را ز هر سوي
  • بگفت اين و بکشت آن بچه را باز
    پس آنگه قليه اي زان کرد آغاز
  • دگر بار آمد ابليس لعين باز
    بخواند آن بچه خود را بآواز
  • چنين بر آب چون بشتافتي تو
    بچه چيز اين کرامت يافتي تو
  • کند بانگي عجب از دور ناگاه
    که آن خيل بچه گردند آگاه
  • تو هرگز عشق نتواني نکو باخت
    بچه سرمايه خواهي عشق او باخت
  • نه اي چون بچه شش روزه آگاه
    که اين شش روزه طفلت برد از راه
  • دوزنگي بچه هر يک با کماني
    به تير انداختن هر جا که جاني
  • که اين مادر بر اين دو بچه امروز
    کز او گشتيد جمله شفقت آموز
  • خسرو نامه عطار

  • که گر او را ز قيصر بچه آيد
    همه کار منش بازيچه آيد
  • مگر زين دارو آن مرغ سبکدل
    بيندازد بچه چون مرغ بسمل
  • کنيزک ماند با آن بچه خرد
    برهنه پاي و سر بر دست ميبرد
  • چو کارم مي بنگشايي تو آخر
    بچه کارم همي آيي توآخر
  • نميدانم که اين درياي مضطر
    بچه دل زهره خواهي برد تاسر
  • مختار نامه عطار

  • اين سخت نيايدت که مي بايد بود
    سلطان بچه اي را به گدائي قانع