نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
او خروس آسمان بوده ز پيش
نعره هاي او همه
در
وقت خويش
آن خسان که
در
کژيها مانده اند
انبيا را ساحر و کژ خوانده اند
کاي امير آن حجره را بگشاي
در
نيم شب که باشد او زان بي خبر
بازوش بست و گرفت آن نيش او
بانک بر زد
در
زمان آن عشق خو
داند آن عقلي که او دل روشنيست
در
ميان ليلي و من فرق نيست
گفت معشوقي به عاشق ز امتحان
در
صبوحي کاي فلان ابن الفلان
گفت من
در
تو چنان فاني شدم
که پرم از تتو ز ساران تا قدم
بر من از هستي من جز نام نيست
در
وجودم جز تو اي خوش کام نيست
زان سبب فاني شدم من اين چنين
هم چو سرکه
در
تو بحر انگبين
پس نشايد که بگويد سنگ انا
او همه تاريکيست و
در
فنا
آن انا را لعنة الله
در
عقب
وين انا را رحمة الله اي محب
اين انا هو بود
در
سر اي فضول
ز اتحاد نور نه از راي حلول
صبر کن اندر جهاد و
در
عنا
دم به دم مي بين بقا اندر فنا
وصف سنگي هر زمان کم مي شود
وصف لعلي
در
تو محکم مي شود
وصف هستي مي رود از پيکرت
وصف مستي مي فزايد
در
سرت
هم چو چه کن خاک مي کن گر کسي
زين تن خاکي که
در
آبي رسي
هر که رنجي ديد گنجي شد پديد
هر که جدي کرد
در
جدي رسيد
گفت پيغمبر رکوعست و سجود
بر
در
حق کوفتن حلقه وجود
حلقه آن
در
هر آنکو مي زند
بهر او دولت سري بيرون کند
آن امينان بر
در
حجره شدند
طالب گنج و زر و خمره بدند
تا که
در
چاه غرور اندر فتد
آنگه از حکمت ملامت بشنود
چونک دردت دنبلش آغاز شد
در
نصيحت هر دو گوشش باز شد
اندر افتادند از
در
ز ازدحام
هم چو اندر دوغ گنديده هوام
عاشقانه
در
فتد با کر و فر
خورد امکان ني و بسته هر دو پر
بي عدد لا حول
در
هر سينه اي
مانده مرغ حرصشان بي چينه اي
ور نهان کرديد دينار و تسو
فر شادي
در
رخ و رخسار کو
آن امينان جمله
در
عذر آمدند
هم چو سايه پيش مه ساجد شدند
مست و بي خود نفس ما زان حلم بود
ديو
در
مستي کلاه از وي ربود
چونک
در
جنت شراب حلم خورد
شد ز يک بازي شيطان روي زرد
اي اياز اکنون بيا و داده ده
داد نادر
در
جهان بنياد نه
بهر اين لفظ الست مستبين
نفي و اثباتست
در
لفظي قرين
زانک استفهام اثباتيست اين
ليک
در
وي لفظ ليس شد قرين
دست
در
کرده درون آب جو
هر يکي زيشان کلوخ خشک جو
پس کلوخ خشک
در
جو کي بود
ماهيي با آب عاصي کي شود
جوز را
در
پوستها آوازهاست
مغز و روغن را خود آوازي کجاست
دارد آوازي نه اندر خورد گوش
هست آوازش نهان
در
گوش نوش
خود همين جا نامه خود را ببين
دست چپ را شايد آن يا
در
يمين
موزه چپ کفش چپ هم
در
دکان
آن چپ دانيش پيش از امتحان
مدتي زن شد مراقب هر دو را
تاکشان فرصت نيفتد
در
خلا
تا
در
آمد حکم و تقدير اله
عقل حارس خيره سر گشت و تباه
حکم و تقديرش چو آيد بي وقوف
عقل کي بود
در
قمر افتد خسوف
خواجه
در
خانه ست و خلوت اين زمان
پس دوان شد سوي خانه شادمان
هر دو عاشق را چنان شهوت ربود
که احتياط و ياد
در
بستن نبود
هر دو با هم
در
خزيدند از نشاط
جان به جان پيوست آن دم ز اختلاط
ياد آمد
در
زمان زن را که من
چون فرستادم ورا سوي وطن
پنبه
در
آتش نهادم من به خويش
اندر افکندم قج نر را به ميش
عقلها زين سر بود بيرون
در
زهره وهم ار بدرد گو بدر
کي رسند اين خايفان
در
گرد عشق
که آسمان را فرش سازد درد عشق
آنچنان که
در
نماز با فروغ
از گواهي خصيه شد زرقش دروغ
او به حمام زنان دلاک بود
در
دغا و حيله بس چالاک بود
صفحه قبل
1
...
2397
2398
2399
2400
2401
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن