167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • دورم از تو تا به روزي چشم و دل
    در ميان آب و آذر مانده ام
  • از خيال او و اشک خود مقيم
    ديده در خورشيد و اختر مانده ام
  • هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل
    اندر آبان و در آذر مانده ام
  • دگر بار اي مسلمانان به قلاشي در افتادم
    به دست عشق رخت دل به ميخانه فرستادم
  • آن وقت بيا که من ز مستوري
    در شهر ز خويش زاهدي کردم
  • در طمع وصال تو به ناداني
    مال و تن خويش را سدي کردم
  • تيغ هجران از کف اخلاص بر حکم يقين
    در گذار مهره اصل بني آدم زنيم
  • بند من در عشق آن بت سخت بود
    سخت تر شد بند تا بگسيختم
  • داشتم در بر نگاري را که از ديدار او
    پايه تخت خود از خورشيد برتر داشتم
  • کردگارت ز بهر فتنه نگاشت
    نيک در کار تو نگه کردم
  • يک بار مناجات تو در وصل شنيدم
    بار دگر اميد مناجات تو دارم
  • روزي که رخ خوب تو در پيش ندارم
    آن روز دل خلق و سر خويش ندارم
  • در مجمره عشق و غمت سوخته گشتم
    زين بيش سر گفت و کمابيش ندارم
  • وز درد فراق و رنج هجرش
    از ديده و دل در آب و نارم
  • اي ماه در آتشم چه داري
    چون با تو ز نار نيست عارم
  • پس آن بهتر که ما در وي مقيميم
    شبان و روز با هم مست و خرم
  • تو گر هستي چو بلعم در عبادت
    من آخر از سگي کمتر نيم هم
  • زدن در کوي معني دم نياري
    همه پيراهن دعوي زني دم
  • دردت بود درمان شمر دشوارها آسان شمر
    در عاشقي يکسان شمر شير فلک شير علم
  • در بازم با تو خويشتن را
    تا با تو بمانم ار بمانم
  • چون سر بنهاد در کنارم
    رفت از بر من جهان و جانم
  • هر گه که به تو در نگرم خيره بمانم
    من روي ترا اي بت مانند ندانم
  • گر دولت ياري کند و بخت مساعد
    من فرق سر از چرخ فلک در گذرانم
  • لبيک عاشقي بزنم در ميان کوه
    وز حال خويش عالميان را خبر کنم
  • هر زمان گويند دل در مهر ديگر يار بند
    پادشاهي کرده باشم پاسباني چون کنم