نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
گويد اي يزدان مرا
در
تن مبر
تا درين گلشن کنم من کر و فر
اين چنين خوابي ببين چون خوش بود
مرگ ناديده به جنت
در
رود
هيچ او حسرت خورد بر انتباه
بر تن با سلسله
در
قعر چاه
دم به دم بر آسمان مي دار اميد
در
هواي آسمان رقصان چو بيد
گر ترا آنجا برد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر
در
طلب
کين طلب
در
تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبي سزاست
گر تن من هم چو تن ها خفته است
هشت جنت
در
دلم بشکفته است
جان خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گلشن خفت يا
در
گولخن
مي زند جان
در
جهان آبگون
نعره يا ليت قومي يعلمون
باش
در
روزه شکيبا و مصر
دم به دم قوت خدا را منتظر
که آن خداي خوب کار بردبار
هديه ها را مي دهد
در
انتظار
مرگ را تو زندگي پنداشتي
تخم را
در
شوره خاکي کاشتي
اي خدا بنماي تو هر چيز را
آنچنان که هست
در
خدعه سرا
ورنه از چاهي به صحرا اوفتاد
در
ميان دولت و عيش و گشاد
در
حديث آمد که روز رستخيز
امر آيد هر يکي تن را که خيز
باز آيد جان هر يک
در
بدن
هم چو وقت صبح هوش آيد به تن
جسم خود بشناسد و
در
وي رود
جان زرگر سوي درزي کي رود
پاي کفش خود شناسد
در
ظلم
چون نداند جان تن خود اي صنم
در
کفش بنهند نامه بخل و جود
فسق و تقوي آنچ دي خو کرده بود
ور بد او دي خام و زشت و
در
ضلال
چون عزا نامه سيه يابد شمال
ور بد او دي پاک و با تقوي و دين
وقت بيداري برد
در
ثمين
ليک اين نامه خيالست و نهان
وآن شود
در
حشر اکبر بس عيان
هر خيالي کو کند
در
دل وطن
روز محشر صورتي خواهد شدن
چون خيال آن مهندس
در
ضمير
چون نبات اندر زمين دانه گير
مخلصم زين هر دو محشر قصه ايست
مؤمنان را
در
بيانش حصه ايست
نقد نيکو شادمان و ناز ناز
نقد قلب اندر زحير و
در
گداز
لحظه لحظه امتحانها مي رسد
سر دلها مي نمايد
در
جسد
باز مانده ديده ها
در
انتظار
تا که نامه نايد از سوي يسار
رخت دزدي بر تن و
در
خانه اش
گشته پيدا گم شده افسانه اش
منتظر مي ايستد تن مي زند
در
اميدي روي وا پس مي کند
بيهده چه مول مولي مي زني
در
چنين چه کو اميد روشني
نه ترا از روي ظاهر طاعتي
نه ترا
در
سر و باطن نيتي
نه ترا شبها مناجات و قيام
نه ترا
در
روز پرهيز و صيام
چون جزا سايه ست اي قد تو خم
سايه تو کژ فتد
در
پيش هم
کرمکي و از قذر آکنده اي
طمطراقي
در
جهان افکنده اي
مي رود هر روز
در
حجره خلا
چارقت اينست منگر درعلا
راه مي ندهد کسي را اندرو
بسته مي دارد هميشه آن
در
او
نيم شب آن مير با سي معتمد
در
گشاد حجره او راي زد
که امر سلطانست بر حجره زنيم
هر يکي هميان زر
در
کش کنيم
هر چه محبوبم کند من کرده ام
او منم من او چه گر
در
پرده ام
ور دهان يابم چنين و صد چنين
تنگ آيد
در
فغان اين حنين
گر بتازي گويد او ور پارسي
گوش و هوشي کو که
در
فهمش رسي
مي رود هر روز
در
حجره برين
تا ببيند چارقي با پوستين
در
هنر من از کسي کم نيستم
تا به خدمت پيش دشمن بيستم
در
کمال صنع پاک مستحث
علت حادث چه گنجد يا حدث
کوزه چوبين که
در
وي آب جوست
قدرت آتش همه بر ظرف اوست
هر که بنهد سنت بد اي فتا
تا
در
افتد بعد او خلق از عمي
تا مشرف گردي از نون والقلم
تا بکارد
در
تو تخم آن ذوالکرم
چون
در
آيد نزع و مرگ آهي کني
ذکر دلق و چارق آنگاهي کني
ياد ناري از سفينه راستين
ننگري رد چارق و
در
پوستين
صفحه قبل
1
...
2396
2397
2398
2399
2400
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن