167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • از حريصي وز هواي سروري
    در نظر کند و بلافيدن جري
  • از هواي مشتري و گرم دار
    بي بصيرت پا نهاده در فشار
  • از براي مشتري در وصف ماه
    صد نشان ناديده گويد بهر جاه
  • ماند حسرت بر حريصان تا ابد
    هم چو حال اهل ضروان در حسد
  • در ده ضروان به نزديک يمن
    شهره اندر صدقه و خلق حسن
  • تا بماند بر شما کشت و ثمار
    در پناه طاعت حق پايدار
  • در محل دخل اگر خرجي کني
    درگه سودست سودي بر زني
  • ترک اغلب دخل را در کشت زار
    باز کارد که ويست اصل ثمار
  • دخل از آنجا آمدستش لاجرم
    هم در آنجا مي کند داد و کرم
  • چون بکاري در زمين اصل کار
    تا برويد هر يکي را صد هزار
  • گيرم اکنون تخم را گر کاشتي
    در زميني که سبب پنداشتي
  • عاقبت زينها بخواهي ماندن
    هين کرا خواهي در آن دم خواندن
  • اين دم ار يارانت با تو ضد شوند
    وز تو برگردند و در خصمي روند
  • قلب ماندي تا ابد در گردنم
    حيف بودي عمر ضايع کردنم
  • بلک شکر حق کن و نان بخش کن
    که نگشتي در جوال او کهن
  • اين جفاي خلق با تو در جهان
    گر بداني گنج زر آمد نهان
  • اين يقين دان که در آخر جمله شان
    خصم گردند و عدو و سرکشان
  • ز انبيا ناصح تر و خوش لهجه تر
    کي بود کي گرفت دمشان در حجر
  • صد هزاران معجزات انبيا
    که آن نگنجد در ضمير و عقل ما
  • چون سبب نبود چه ره جويد مريد
    پس سبب در راه مي بايد بديد
  • دست سوي خاک برد آن مؤتمر
    خاک خود را در کشيد و شد حذر
  • در کشاکشهاي تکليف و خطر
    بهر لله هل مرا اندر مبر
  • گفت ميکائيل را تو رو به زير
    مشت خاکي در ربا از وي چو شير
  • خاک لرزيد و درآمد در گريز
    گشت او لابه کنان و اشک ريز
  • زانک ميکائيل از کيل اشتقاق
    دارد و کيال شد در ارتزاق
  • سبق رحمت بر غضب هست اي فتا
    لطف غالب بود در وصف خدا
  • دعوت زاريست روزي پنج بار
    بنده را که در نماز آ و بزار
  • وانک خواهي کز بلااش وا خري
    جان او را در تضرع آوري
  • که برابر مي نهد شاه مجيد
    اشک را در فضل با خون شهيد
  • در دمي از صور يک بانگ عظيم
    پر شود محشر خلايق از رميم
  • عرش معدن گاه داد و معدلت
    چار جو در زير او پر مغفرت
  • پس ز عرش اندر بهشتستان رود
    در جهان هم چيزکي ظاهر شود
  • خمر دفع غصه و انديشه را
    چشمه کرده از عنب در اجترا
  • کز برون فرمان بدادي که بگير
    عکس آن الهام دادي در ضمير
  • امر کردي در گرفتن سوي گوش
    نهي کردي از قساوت سوي هوش
  • گفت آن تاويل باشد يا قياس
    در صريح امر کم جو التباس
  • اين همه بشنيد آن خاک نژند
    زان گمان بد بدش در گوش بند
  • گوش من کرست از زاري کنان
    که منم در کف او هم چون سنان
  • احمقانه از سنان رحمت مجو
    زان شهي جو کان بود در دست او
  • گر مرا باران کند خرمن دهم
    ور مرا ناوک کند در تن جهم
  • خاک را مشغول کرد او در سخن
    يک کفي بربود از آن خاک کهن
  • ساحرانه در ربود از خاکدان
    خاک مشغول سخن چون بي خودان
  • گفت يا رب دشمنم گيرند خلق
    چون فشارم خلق را در مرگ حلق
  • که بگردانم نظرشان را ز تو
    در مرضها و سببهاي سه تو
  • چشمشان باشد گذاره از سبب
    در گذشته از حجب از فضل رب
  • در وجودش لرزه اي بنهد که آن
    نه به جامه به شود نه از آشيان
  • چون قضا آيد طبيب ابله شود
    وان دوا در نفع هم گمره شود
  • وانک ايشان را شکر باشد اجل
    چون نظرشان مست باشد در دول
  • تلخ نبود پيش ايشان مرگ تن
    چون روند از چاه و زندان در چمن
  • چون شکستش تا که زنداني برست
    دست او در جرم اين بايد شکست