167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • گر به يک دم بمانده اي در دام
    جستي از دام پس دمي کم گير
  • يک زمان در کنار گير مرا
    ور نگيري ز من کنار مگير
  • جز به مهر تو ميل نيست مرا
    جز مرا در زمانه يار مگير
  • هر چند همه دفتر عشاق بخوانديم
    با اين همه در عشق تو هستيم نو آموز
  • در مملکت عاشقي از پسته و بادام
    بوس تو جهانگير شد و غمزه جهانسوز
  • در ره او جستن مقصود از او
    هم به سر او که محالست و بس
  • هستي درياي حسن از پي او همچنان
    نعل پي تست در تاج سر تست خس
  • غرقه در درياي هجران توام
    دلبرا درياب ما را زود باش
  • در فراقت کار ما از دست شد
    گر نگيري دست ما بدرود باش
  • اي سنايي در شبستان غمش
    گر چه همچون نار بودي دود باش
  • بر اميد آنکه روزي بوس يابي از لبش
    گر ببايد بود عمري در دهان مار باش
  • گر نيابي خضروار آب حيات اندر ظلم
    عيب نايد زان تو در جستن سکندروار باش
  • اي پسر ميخواره و قلاش باش
    در ميان حلقه اوباش باش
  • خنجري در دست و «من يرغب » کنان عياروار
    جسم و جان عاشقان تازان سوي «من برغبش »
  • گر چه بودم با سنايي در جهان عافيت
    هم بخوردم آخرالامر از پي حبش حبش
  • بلا و غارت دلهاست آن زلفين او ليکن
    هزاران دل چو او جمعست در زلف پريشانش
  • خواهي که بود خاک درت افسر عشاق
    در باده فزون کن تو خمار اي پسر خوش
  • کنون در انتظار گل سرايد هر شبي بلبل
    غزلهاي لطيف خوش به نغمه هاي زاري خوش
  • چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
    نمودن روز را در زير شب پوش
  • تو خورشيدي از آن پيش تو آرند
    فلک را از مه نو حلقه در گوش
  • از فلک در تاب بودم دي و دوش
    وز غمت بي تاب بودم دي و دوش
  • با لب خشک از سرشک ديدگان
    در ميان آب بودم دي و دوش
  • گاه مي خوردم گه از بحر دعا
    روي در محراب بودم دي و دوش
  • بي رخ تو در ميان بحر آب
    با نبيد ناب بودم دي و دوش
  • در عشق تو اي نگار خاموش
    بفزود مرا غمان و شد هوش