نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
يک مريدي اندر آمد پيش پير
پير اندر گريه بود و
در
نفير
پس مقلد نيز مانند کرست
اندر آن شادي که او را
در
سرست
چون سبد
در
آب و نوري بر زجاج
گر ز خود دانند آن باشد خداج
خنده ش آيد هم بر آن خنده خودش
که
در
آن تقليد بر مي آمدش
من
در
آن وادي چگونه خود ز دور
شاديي مي کردم از عميا و شور
مايه اي کو سرمه سر ويست
برد و
در
اشکال گفتن کار بست
پيک اگر چه
در
زمين چابک تگيست
چون به دريا رفت بکسسته رگيست
او حملناهم بود في البر و بس
آنک محمولست
در
بحر اوست کس
بخشش بسيار دارد شه بدو
اي شده
در
وهم و تصويري گرو
اين الم و حم اين حروف
چون عصاي موسي آمد
در
وقوف
حرفها ماند بدين حرف از برون
ليک باشد
در
صفات اين زبون
هست ترکيب محمد لحم و پوست
گرچه
در
ترکيب هر تن جنس اوست
زانک زين ترکيب آيد زندگي
هم چو نفخ صور
در
درماندگي
لاجرم محجوب گشتند از غرض
که دقيقه فوت شد
در
معترض
يک کدويي بود حيلت سازه را
در
نرش کردي پي اندازه را
در
ذکر کردي کدو را آن عجوز
تا رود نيم ذکر وقت سپوز
در
تفحص اندر افتاد او به جد
شد تفحص را دمادم مستعد
از شکاف
در
بديد آن حال را
بس عجب آمد از آن آن زال را
در
حسد شد گفت چون اين ممکنست
پس نم اوليتر که خر ملک منست
کرد ناديده و
در
خانه بکوفت
کاي کنيزک چند خواهي خانه روفت
از پي روپوش مي گفت اين سخن
کاي کنيزک آمدم
در
باز کن
پس کنيزک جمله آلات فساد
کرد پنهان پيش شد
در
را گشاد
در
کف او نرمه جاروبي که من
خانه را مي روفتم بهر عطن
چونک باع جاروب
در
را وا گشاد
گفت خاتون زير لب کاي اوستاد
نيم کاره و خشمگين جنبان ذکر
ز انتظار تو دو چشمش سوي
در
بود از مستي شهوت شادمان
در
فرو بست و همي گفت آن زمان
از طرب گشته بزان زن هزار
در
شرار شهوت خر بي قرار
تا بداند که آن خيال ناريه
در
طريقت نيست الا عاريه
آب حاضر بايد و فرهنگ نيز
تا پزد آب ديگ سالم
در
ازيز
در
فرو بست آن زن و خر را کشيد
شادمانه لاجرم کيفر چشيد
در
ميان خانه آوردش کشان
خفت اندر زير آن نر خر ستان
پا بر آورد و خر اندر ويي سپوخت
آتشي از کير خر
در
وي فروخت
تو عذاب الخزي بشنو از نبي
در
چنين ننگي مکن جان را فدي
اين بود اظهار سر
در
رستخيز
الله الله از تن چون خر گريز
لقمه اندازه نخورد از حرص خود
در
گلو بگرفت لقمه مرگ بد
هم بچيدي دانه مرغ از خرمنش
هم نيفتادي رسن
در
گردنش
نعمت از دنيا خورد عاقل نه غم
جاهلان محروم مانده
در
ندم
مرغ اندر دام دانه کي خورد
دانه چون زهرست
در
دام ار چرد
که اندرون دام دانه زهرباست
کور آن مرغي که
در
فخ دانه خواست
پس کنيزک آمد از اشکاف
در
ديد خاتون را به مرده زير خر
يا چون مستغرق شدي
در
عشق خر
آن کدو پنهان بماندت از نظر
هر يکي
در
کف عصا که موسي ام
مي دمد بر ابلهان که عيسي ام
طوطيي
در
آينه مي بيند او
عکس خود را پيش او آورده رو
در
پس آيينه آن استا نهان
حرف مي گويد اديب خوش زبان
هم چنان
در
آينه جسم ولي
خويش را بيند مردي ممتلي
يا به جز آن حرفشان روزي نبود
يا
در
آخر رحمت آمد ره نمود
آن يکي مي ديد خواب اندر چله
در
رهي ماده سگي بد حامله
در
چله کس ني که گردد عقده حل
جز که درگاه خدا عز و جل
پر من بگشاي تا پران شوم
در
حديقه ذکر و سيبستان شوم
آمدش آواز هاتف
در
زمان
که آن مثالي دان ز لاف جاهلان
صفحه قبل
1
...
2394
2395
2396
2397
2398
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن