167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • پس بشر آمد به صورت مرد کار
    ليک در وي شير پنهان مردخوار
  • ني يکي از بندگانت موسي است
    پرده ها در بحر او از گرد بست
  • پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
    که بده زوتر رسيدم در مراد
  • آنک مردي در بغل کردي به فن
    مي بگيرندش بغل وقت شدن
  • گر بميرد استخوانش غرق ذوق
    ذره ذره ش در شعاع نور شوق
  • آنک کرد او در رخ خوبانت دنگ
    نور خورشيدست از شيشه سه رنگ
  • جز ز اهل شکر و اصحاب وفا
    که مريشان راست دولت در قفا
  • در عدم هستي برادر چون بود
    ضد اندر ضد چون مکنون بود
  • چون مناره خاک پيچان در هوا
    خاک از خود چون برآيد بر علا
  • در زمانه مر ترا سه همره اند
    آن يکي وافي و اين دو غدرمند
  • گر بود نيکو ابد يارت شود
    ور بود بد در لحد مارت شود
  • اين عمل وين کسب در راه سداد
    کي توان کرد اي پدر بي اوستاد
  • دون ترين کسبي که در عالم رود
    هيچ بي ارشاد استادي بود
  • در دباغي گر خلق پوشيد مرد
    خواجگي خواجه را آن کم نکرد
  • پس لباس کبر بيرون کن ز تن
    ملبس ذل پوش در آموختن
  • در دل سالک اگر هست آن رموز
    رمزداني نيست سالک را هنوز
  • چشمه شيرست در تو بي کنار
    تو چرا مي شير جويي از تغار
  • چون گهر در بحر گويد بحر کو
    وآن خيال چون صدف ديوار او
  • عدل وضع نعمتي در موضعش
    نه بهر بيخي که باشد آبکش
  • ظلم چه بود وضع در ناموضعي
    که نباشد جز بلا را منبعي
  • بر سر عيسي نهاده تنگ بار
    خر سکيزه مي زند در مرغزار
  • سرمه را در گوش کردن شرط نيست
    کار دل را جستن از تن شرط نيست
  • ورنه حمال حطب باشي حطب
    در دو عالم هم چو جفت بولهب
  • باز شد قفل و در و شد ره پديد
    چون توکل کرد يوسف برجهيد
  • تا گشايد قفل و در پيدا شود
    سوي بي جايي شما را جا شود
  • مي روي در خواب شادان چپ و راست
    هيچ داني راه آن ميدان کجاست
  • تو ببند آن چشم و خود تسليم کن
    خويش را بيني در آن شهر کهن
  • نه مرا خانه ست و نه يک همنشين
    خانه کي کردست ماهي در زمين
  • بلک از چفسيدگي در خان و مان
    تلخشان آيد شنيدن اين بيان
  • خاصه پنجه ريش و هر جا خرقه اي
    بر سرش چفسيده در نم غرقه اي
  • با کي گويم در همه ده زنده کو
    سوي آب زندگي پوينده کو
  • عشق چون وافيست وافي مي خرد
    در حريف بي وفا مي ننگرد
  • گر نخواهي رشک ابليسي بيا
    از در دعوي به درگاه وفا
  • چون بيامد در زبان شد خرج مغز
    خرج کم کن تا بماند مغز نغز
  • چونک در عهد خدا کردي وفا
    از کرم عهدت نگه دارد خدا
  • عهد و قرض ما چه باشد اي حزين
    هم چو دانه خشک کشتن در زمين
  • در نعيم فاني مال و جسد
    چون همي سوزند عامه از حسد
  • در دل نه دل حسدها سر کند
    نيست را هست اين چنين مضطر کند
  • تا که مرداني که خود سنگين دلند
    از حسد تا در کدامين منزلند
  • شرع بهر دفع شر رايي زند
    ديو را در شيشه حجت کند
  • از گواه و از يمين و از نکول
    تا به شيشه در رود ديو فضول
  • مثل ميزاني که خشنودي دو ضد
    جمع مي آيد يقين در هزل و جد
  • ديو چون عاجز شود در افتتان
    استعانت جويد او زين انسيان
  • ور کسي جان برد و شد در دين بلند
    نوحه مي دارند آن دو رشک مند
  • توبه کن بيزار شو از هر عدو
    کو ندارد آب کوثر در کدو
  • تا احب لله آيي در حساب
    کز درخت احمدي با اوست سيب
  • تا نخواني لا و الا الله را
    در نيابي منهج اين راه را
  • صد سخن مي گفت زان درد کهن
    در شکايت که نگفتم يک سخن
  • نور ديده و نورديده بازگشت
    ماند در سوداي او صحرا و دشت
  • آن يکي پرسيد از مفتي به راز
    گر کسي گريد به نوحه در نماز