167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • تا در مکان امني خر پشته زن فرود آي
    چون وقت کوچ آمد نايي دميد بايد
  • اي شکر شگرفي در گفتگوي معني
    گر لب شفات آرد آخر بديد بايد
  • چه کردي بستدي آن دل کز آن دل
    مرا در عشق صد خروار بايد
  • همه خون کرد بايد در دل خويش
    هر آنکس را که چون تو يار بايد
  • تا رقم عاشقي در دلم آمد پديد
    عاشقي از جان من نبست آدم بريد
  • از سنايي زارتر در عشق کيست
    يا چو تو دلبر به زيبايي که ديد
  • خميده چو حلقه کرد قد من
    و آنگاه مرا چو حلقه بر در زد
  • در صومعه پاي کوفت از مستي
    ابدال ز عشق دست بر سر زد
  • در حسرت آن عنبر و ديباي نو آيين
    فرياد ز بزاز و ز عطار برآمد
  • هر که در کوي خرابات مرا بار دهد
    به کمال و کرمش جان من اقرار دهد
  • بار در کوي خرابات مرا هيچ کسي
    ندهد ور دهد آن يار وفادار دهد
  • اي خوشا کوي خرابات که پيوسته در او
    مر مرا دوست همي وعده ديدار دهد
  • در خرابات نبيني که ز مستي همه سال
    راهب دير ترا کشتي و زنار دهد
  • آنکه چون باشد هشيار به فرزند عزيز
    در مي سيم به صد زاري دشخوار دهد
  • آنکه بيرون خرابات به قطمير و نقير
    چون در آيد به خرابات به قنطار دهد
  • هر که در عاشقي تمام بود
    پخته خوانش اگر چه خام بود
  • چه خبر دارد از حلاوت عشق
    هر که در بند ننگ و نام بود
  • در ره عاشقي طمع داري
    که ترا کار بر نظام بود
  • هر که در بند خويشتن نبود
    وثن خويش را شمن نبود
  • در خرابات هر که مرد از خويش
    تن او را ز من کفن نبود
  • در منزل نخستين مردم ز نام و ننگ
    از روزگار مذهب و آيين جدا شود
  • در کوي آدمي نتوان جست راه دين
    کاندر نسب عقيده مردم دو تا شود
  • صحرا مشو که عيب نهانست در جهان
    ور عيب غيب گردد عاشق فنا شود
  • اي جمع مسلمانان پيران و جوانان
    در شهر شما کس را خود مزد نبايد
  • نيست جز از نيستي سيرت آزادگان
    در ره آزادگان صحو و درس کم کنيد