167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • وز خيالي آن دگر با جهد مر
    رو نهاده سوي دريا بهر در
  • وآن دگر بهر ترهب در کنشت
    وآن يکي اندر حريصي سوي کشت
  • در پري خواني يکي دل کرده گم
    بر نجوم آن ديگري بنهاده سم
  • اين در آن حيران شده کان بر چيست
    هر چشنده آن دگر را نافيست
  • بر اميد گوهر و در ثمين
    توبره پر مي کنند از آن و اين
  • چون بر آيند از تگ درياي ژرف
    کشف گردد صاحب در شگرف
  • هر کبوتر مي پرد در مذهبي
    وين کبوتر جانب بي جانبي
  • صوفيي بدريد جبه در حرج
    پيشش آمد بعد به دريدن فرج
  • هست در بط غير اين بس خير و شر
    ترسم از فوت سخنهاي دگر
  • زان شکار و انبهي و باد و بود
    دست در کن هيچ يابي تار و پود
  • بيشتر رفتست و بيگاهست روز
    تو به جد در صيد خلقاني هنوز
  • شب شود در دام تو يک صيد ني
    دام بر تو جز صداع و قيد ني
  • در زمانه صاحب دامي بود
    هم چو ما احمق که صيد خود کند
  • نعل بيني بازگونه در جهان
    تخته بندان را لقب گشته شهان
  • هر که در آتش همي رفت و شرر
    از ميان آب بر مي کرد سر
  • کم کسي بر سر اين مضمر زدي
    لاجرم کم کس در آن آتش شدي
  • جز کسي که بر سرش اقبال ريخت
    کو رها کرد آب و در آتش گريخت
  • چشم بندي کرده اند اي بي نظر
    در من آي و هيچ مگريز از شرر
  • ساحري صحن برنجي را به فن
    صحن پر کرمي کند در انجمن
  • زانک عقلت جوهرست اين دو عرض
    اين دو در تکميل آن شد مفترض
  • اين تفاوت عقلها را نيک دان
    در مراتب از زمين تا آسمان
  • مکر کن در راه نيکو خدمتي
    تا نبوت يابي اندر امتي
  • مکر کن تا کمترين بنده شوي
    در کمي رفتي خداونده شوي
  • ليک چون پروانه در آتش بتاز
    کيسه اي زان بر مدوز و پاک باز
  • گفت در ملکم سگي بد نيک خو
    نک همي ميرد ميان راه او
  • دست نايد بي درم در راه نان
    ليک هست آب دو ديده رايگان
  • احمد چون کوه لغزيد از نظر
    در ميان راه بي گل بي مطر
  • در عجب درماند کين لغزش ز چيست
    من نپندارم که اين حالت تهيست
  • گر بدي غير تو در دم لا شدي
    صيد چشم و سخره افنا شدي
  • يا رسول الله در آن نادي کسان
    مي زنند از چشم بد بر کرکسان
  • آب پنهانست و دولاب آشکار
    ليک در گردش بود آب اصل کار
  • حرص بط از شهوت حلقست و فرج
    در رياست بيست چندانست درج
  • از الوهيت زند در جاه لاف
    طامع شرکت کجا باشد معاف
  • اسپ سرکش را عرب شيطانش خواند
    ني ستوري را که در مرعي بماند
  • شيطنت گردن کشي بد در لغت
    مستحق لعنت آمد اين صفت
  • صد خورنده گنجد اندر گرد خوان
    دو رياست جو نگنجد در جهان
  • هست الوهيت رداي ذوالجلال
    هر که در پوشد برو گردد وبال
  • هر پرت را از عزيزي و پسند
    حافظان در طي مصحف مي نهند
  • زخم ناخن بر چنان رخ کافريست
    که رخ مه در فراق او گريست
  • فکرت بد ناخن پر زهر دان
    مي خراشد در تعمق روي جان
  • تا گشايد عقده اشکال را
    در حدث کردست زرين بيل را
  • چون بداني حد خود زين حدگريز
    تا به بي حد در رسي اي خاک بيز
  • هر دليلي بي نتيجه و بي اثر
    باطل آمد در نتيجه خود نگر
  • گر دخان او را دليل آتشست
    بي دخان ما را در آن آتش خوشست
  • چون نديد او مار موسي را ثبات
    در حبال سحر پندارد حيات
  • چون ازينجا وا رهي آنجا روي
    در شکرخانه ابد شاکر شوي
  • هم چنين از بخل کم در روي جود
    وز بليسي چهره خوب سجود
  • عقل و دلها بي گمان عرشي اند
    در حجاب از نور عرشي مي زيند
  • چون در آن کوچه خري مردار شد
    صد سگ خفته بدان بيدار شد
  • يا چو بازانند و ديده دوخته
    در حجاب از عشق صيدي سوخته