167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • تا مبادا ياغيي آيد دگر
    مي فشارد در جوال او خشک و تر
  • وقت تنگ و فرصت اندک او مخوف
    در بغل زد هر چه زودتر بي وقوف
  • عدل شه را ديد در ضبط حشم
    که نيارد کرد کس بر کس ستم
  • از نبي بشنو که شيطان در وعيد
    مي کند تهديدت از فقر شديد
  • لاجرم کافر خورد در هفت بطن
    دين و دل باريک و لاغر زفت بطن
  • هر يکي ياري يکي مهمان گزيد
    در ميان يک زفت بود و بي نديد
  • جشم ضخمي داشت کس او را نبرد
    ماند در مسجد چو اندر جام درد
  • جمله اهل بيت خشم آلو شدند
    که همه در شير بز طامع بدند
  • گبر را در نيم شب يا صبحدم
    چون تقاضا آمد و درد شکم
  • در گشادن حيله کرد آن حيله ساز
    نوع نوع و خود نشد آن بند باز
  • خويش در ويرانه خالي چو ديد
    او چنان محتاج اندر دم بريد
  • قصه بسيارست کوته مي کنم
    باز شد آن در رهيد از درد و غم
  • مصطفي صبح آمد و در را گشاد
    صبح آن گمراه را او راه داد
  • در گشاد و گشت پنهان مصطفي
    تا نگردد شرمسار آن مبتلا
  • يا نهان شد در پس چيزي و يا
    از ويش پوشيد دامان خدا
  • تا که پيش از خبط بگشايد رهي
    تا نيفتد زان فضيحت در چهي
  • جامه خواب پر حدث را يک فضول
    قاصدا آورد در پيش رسول
  • از پي هيکل شتاب اندر دويد
    در وثاق مصطفي و آن را بديد
  • چون ز حد بيرون بلرزيد و طپيد
    مصطفي اش در کنار خود کشيد
  • آفتاب عقل را در سوز دار
    چشم را چون ابر اشک افروز دار
  • تن چو با برگست روز و شب از آن
    شاخ جان در برگ ريزست و خزان
  • تن ز سرگين خويش چون خالي کند
    پر ز مشک و در اجلالي کند
  • هين مگردان خو که پيش آيد خلل
    در دماغ و دل بزايد صد علل
  • کين ترا سودست از درد و غمي
    گفت آدم را همين در گندمي
  • هم چو لبهاي فرس و در وقت نعل
    تا نمايد سنگ کمتر را چو لعل
  • نعل او هست آن تردد در دو کار
    اين کنم يا آن کنم هين هوش دار
  • صد فسون دارد ز حيلت وز دغا
    که کند در سله گر هست اژدها
  • اين سخن پايان ندارد آن عرب
    ماند از الطاف آن شه در عجب
  • تا گواهي بدهم و بيرون شوم
    سيرم از هستي در آن هامون شوم
  • از چه در دهليز قاضي اي گواه
    حبس باشي ده شهادت از پگاه
  • خواه در صد سال خواهي يک زمان
    اين امانت واگزار و وا رهان
  • هر کسي کوشد به مالي يا فسون
    چيست دارم گوهري در اندرون
  • گوهري دارم ز تقوي يا سخا
    اين زکات و روزه در هر دو گوا
  • روزه گويد کرد تقوي از حلال
    در حرامش دان که نبود اتصال
  • گر بطراري کند پس دو گواه
    جرح شد در محکمه عدل اله
  • حق ببردش باز در بحر صواب
    تا به شستش از کرم آن آب آب
  • در پذيرم جمله زشتيت را
    چون ملک پاکي دهم عفريت را
  • يا بگيرد بر سر او حمال وار
    کشتي بي دست و پا را در بحار
  • جان هر دري دل هر دانه اي
    مي رود در جو چو داروخانه اي
  • چون نتاني شد در آتش چون خليل
    گشت حمامت رسول آبت دليل
  • سيري از حقست ليک اهل طبع
    کي رسد بي واسطه نان در شبع
  • چون ندارد سير سرت در درون
    بنگر اندر بول رنجور از برون
  • وآن طبيب روح در جانش رود
    وز ره جان اندر ايمانش رود
  • گفت پيغامبر ز غيب اين را جلي
    در مقالات نوادر با علي
  • در عجب ماندند جمله اهل بيت
    پر شد اين قنديل زين يک قطره زيت
  • حبذا خواني نهاده در جهان
    ليک از چشم خسيسان بس نهان
  • در ميان چوب گويد کرم چوب
    مر کرا باشد چنين حلواي خوب
  • از تو نوشند ار ذکورند ار اناث
    بي دريغي در عطا يا مستغاث
  • در خور هر فکر بسته بر عدم
    دم به دم نقش خيالي خوش رقم
  • هر کسي شد بر خيالي ريش گاو
    گشته در سوداي گنجي کنج کاو