نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
خون نياميزم
در
آب نيل من
خود کنم خون عين آبش را به فن
من چه دانستم که تبديلي کند
در
نهاد من مرا نيلي کند
آن زني مي خواست تا با مول خود
بر زند
در
پيش شوي گول خود
وان ملخها
در
زمان گردد سياه
تا ببيند خلق تبديل اله
کار دوزخ مي کني
در
خوردني
بهر او خود را تو فربه مي کني
اندر افتادند
در
لوت آن نفر
قحط ديده مرده از جوع البقر
او چو فرعونست
در
قحط آنچنان
پيش موسي سر نهد لابه کنان
شهر ديگر بيند او پر نيک و بد
هيچ
در
يادش نيايد شهر خود
جز همين ميلي که دارد سوي آن
خاصه
در
وقت بهار و ضيمران
هم چو ميل کودکان با مادران
سر ميل خود نداند
در
لبان
گر چو خفته گشت و شد ناسي ز پيش
کي گذارندش
در
آن نسيان خويش
هر چه تو
در
خواب بيني نيک و بد
روز محشر يک به يک پيدا شود
خون نخسپد بعد مرگت
در
قصاص
تو مگو که مردم و يابم خلاص
اين سخن پايان ندارد موسيا
هين رها کن آن خران را
در
گيا
داشت طغيانشان ترا
در
حيرتي
پس بنوشند از جزا هم حسرتي
تا که عدل ما قدم بيرون نهد
در
جزا هر زشت را درخور دهد
نيست قاصر ديدن او اي فلان
از سکون و جنبشت
در
امتحان
گر نبودي حاضر و غافل بدي
در
ملامت کي ترا سيلي زدي
نيست آن جنبش که
در
اصبع تراست
پيش اصبع يا پسش يا چپ و راست
نور چشم و مردمک
در
ديده ات
از چه ره آمد به غير شش جهت
زانک فصل و وصل نبود
در
روان
غير فصل و وصل ننديشد گمان
زين وصيت کرد ما را مصطفي
بحث کم جوييد
در
ذات خدا
هر يکي
در
پرده اي موصول خوست
وهم او آنست که آن خود عين هوست
پس پيمبر دفع کرد اين وهم از او
تا نباشد
در
غلط سوداپز او
در
عجبهااش به فکر اندر رويد
از عظيمي وز مهابت گم شويد
گفت رگهاي من اند آن کوهها
مثل من نبوند
در
حسن و بها
گفت آن مور اصبعست آن پيشه ور
وين قلم
در
فعل فرعست و اثر
چونش گويا يافت ذوالقرنين گفت
چونک کوه قاف
در
نطق سفت
کوه بر که بي شمار و بي عدد
مي رسد
در
هر زمان برفش مدد
آدمي را هست حس تن سقيم
ليک
در
باطن يکي خلقي عظيم
بر مثال سنگ و آهن اين تنه
ليک هست او
در
صفت آتش زنه
باز
در
تن شعله ابراهيم وار
که ازو مقهور گردد برج نار
ظاهر اين دو بسنداني زبون
در
صفت از کان آهنها فزون
چون ز بيم و ترس بيهوشش بديد
جبرئيل آمد
در
آغوشش کشيد
پس بميرد آن هوسها
در
نفوس
هيبت شه مانع آيد زان نحوس
حلم
در
حلمست و رحمتها به جوش
نشنوي از غير چنگ و ناخروش
ورنه
در
عالم کرا زهره بدي
که ربودي از ضعيفي تربدي
آب اگر
در
روغن جوشان کني
ديگدان و ديگ را ويران کني
نرم گو ليکن مگو غير صواب
وسوسه مفروش
در
لين الخطاب
اين سر خر
در
ميان قندزار
اي بسا کس را که بنهادست خار
صورت حرف آن سر خر دان يقين
در
رز معني و فردوس برين
سجده مي کردند کاي رب بشر
در
عيان آريش هر چه زودتر
آنچنان فرخ بود نقشش برو
که رهد
در
حال ديوار از دو رو
شرح تو غبنست با اهل جهان
هم چو راز عشق دارم
در
نهان
مدح تعريفست
در
تخريق حجاب
فارغست از شرح و تعريف آفتاب
گر چه عاجز آمد اين عقل از بيان
عاجزانه جنبشي بايد
در
آن
راز را گر مي نياري
در
ميان
درکها را تازه کن از قشر آن
نور حقي و به حق جذاب جان
خلق
در
ظلمات وهم اند و گمان
تا بر آرايد هنر را تار و پود
چشم
در
خورشيد نتواند گشود
اندر انبان مي فشارد نيک و بد
دانه هاي
در
و حبات نخود
صفحه قبل
1
...
2389
2390
2391
2392
2393
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن