نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
که نقاب حرف و دم
در
خود کشيد
تا شود بر آب و گل معني پديد
من خليل وقتم و او جبرئيل
من نخواهم
در
بلا او را دليل
ليک مي خواهي که
در
افعال ما
باز جويي حکمت و سر بقا
قاصدا سايل شدي
در
کاشفي
بر عوام ار چه که تو زان واقفي
داس بگرفت و مر آن را مي بريد
پس ندا از غيب
در
گوشش رسيد
دانه لايق نيست درانبار کاه
کاه
در
انبار گندم هم تباه
نيست حکمت اين دو را آميختن
فرق واجب مي کند
در
بيختن
جوهر صدقت خفي شد
در
دروغ
هم چو طعم روغن اندر طعم دوغ
تا فرستد حق رسولي بنده اي
دوغ را
در
خمره جنباننده اي
از براي دفع تهمت
در
ولاد
که نزادست از زنا و از فساد
روغن اندر دوغ باشد چون عدم
دوغ
در
هستي برآورده علم
گر نبودي جنبش آن بادها
شير مرده کي بجستي
در
هوا
در
پي تعبير آن تو عمرها
مي دوي سوي شهان با دها
ليک تو آيس مشو هم پيل باش
ور نه پيلي
در
پي تبديل باش
آنچنان پر شد ز دود و درد شاه
که نمي يابيد
در
وي راه آه
در
ميان اين دو مرگ او زنده است
اين مطوق شکل جاي خنده است
خنده را
در
خواب هم تعبير خوان
گريه گويد با دريغ و اندهان
صد دريچه و
در
سوي مرگ لديغ
مي کند اندر گشادن ژيغ ژيغ
صورت او باز گر زينجا رود
معني او
در
ولد باقي بود
تا بماند آن معاني
در
جهان
چون شود آن قالب ايشان نهان
صدر خوانندش که
در
صف نعال
جان او پستست يعني جاه و مال
شاه چون با زاهدي خويشي گزيد
اين خبر
در
گوش خاتونان رسيد
مادر شه زاده گفت از نقص عقل
شرط کفويت بود
در
عقل نقل
در
قناعت مي گريزد از تقي
نه از لئيمي و کسل هم چون گدا
در
ملاحت خود نظير خود نداشت
چهره اش تابان تر از خورشيد چاشت
حسن دختر اين خصالش آنچنان
کز نکويي مي نگنجد
در
بيان
آخرت قطار اشتر دان به ملک
در
تبع دنياش هم چون پشم و پشک
شاه بس بيچاره شد
در
برد و مات
روز و شب مي کرد قربان و زکات
سجده کرد و بر زمين مي زد ذقن
در
بغل کرده پسر تيغ و کفن
بعد سالي گفت شاهش
در
سخن
کاي پسر ياد آر از آن يار کهن
اي برادر دانک شه زاده توي
در
جهان کهنه زاده از نوي
چون
در
افکندت دريغ آلوده روذ
دم به دم مي خوان و مي دم قل اعوذ
زان نبي دنيات را سحاره خواند
کو به افسون خلق را
در
چه نشاند
در
درون سينه نفاثات اوست
عقده هاي سحر را اثبات اوست
شصت سال از شست او
در
محنتي
نه خوشي نه بر طريق سنتي
هم چو شه زاده رسي
در
يار خويش
پس برون آري ز پا تو خار خويش
جهد کن
در
بي خودي خود را بياب
زودتر والله اعلم بالصواب
هر زماني هين مشو با خويش جفت
هر زمان چون خر
در
آب و گل ميفت
صورتش نورست و
در
تحقيق نار
گر ضيا خواهي دو دست از وي بدار
دم به دم
در
رو فتد هر جا رود
ديده و جاني که حالي بين بود
دور بيند دوربين بي هنر
هم چنانک دور ديدن خواب
در
مي زني
در
خواب با ياران تو لاف
که منم بينادل و پرده شکاف
بس کسا عزمي به جايي مي کند
از مقامي کان غرض
در
وي بود
موج بر وي مي زند بي احتراز
خفته پويان
در
بيابان دراز
کشت و باغ و رز سيه استاده است
در
زمين نم نيست نه بالا نه پست
گفت
در
چشم شما قحطست اين
پيش چشمم چون بهشتست اين زمين
خوشه ها
در
موج از باد صبا
پر بيابان سبزتر از گندنا
با پدر از تو جفايي مي رود
آن پدر
در
چشم تو سگ مي شود
من که صلحم دايما با اين پدر
اين جهان چون جنتستم
در
نظر
بانگ آبش مي رسد
در
گوش من
مست مي گردد ضمير و هوش من
صفحه قبل
1
...
2387
2388
2389
2390
2391
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن