167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • گر هزاران چرخ در چشمش رود
    هم چو چشمه پيش قلزم گم شود
  • تا بمالد در پر و منقال خويش
    گر دهد دستوريش آن خوب کيش
  • خاصيت بنهاده در کف حشيش
    کو زماني مي رهاند از خوديش
  • زانک هر معشوق چون خنبيست پر
    آن يکي درد و دگر صافي چو در
  • تا رهي از فکر و وسواس و حيل
    بي عقال اين عقل در رقص الجمل
  • چون ببندي تو سر کوزه تهي
    در ميان حوض يا جويي نهي
  • تا قيامت آن فرو نايد به پست
    که دلش خاليست و در وي باد هست
  • هر دو در جنگند هان و هان بکوش
    تا شود غالب معاني بر نقوش
  • در جهان جنگ شادي اين بسست
    که ببيني بر عدو هر دم شکست
  • در هزار آتش شدن زين خوشترست
    که خداوندي شود بنده پرست
  • بعد يک دم زهر بر جانش فتد
    زهر در جانش کند داد و ستد
  • گر نذاري زهري اش را اعتقاد
    کو چه زهر آمد نگر در قوم عاد
  • چونک شاهي دست يابد بر شهي
    بکشدش يا باز دارد در چهي
  • چون شکسته مي رهد اشکسته شو
    امن در فقرست اندر فقر رو
  • شرح اين در آينه اعمال جو
    که نيابي فهم آن از گفت و گو
  • گر بگويم آنچ دارم در درون
    بس جگرها گردد اندر حال خون
  • بس کنم خود زيرکان را اين بس است
    بانگ دو کردم اگر در ده کس است
  • هر يکي در بخش خود انصاف جو
    تو ز بخش ما دو دست خود بشو
  • در زمان ابري برآمد ز امر مر
    سيل آمد گشت آن اطراف پر
  • پس قضيب انداخت در وي مصطفي
    آن قضيب معجز فرمان روا
  • تا بداني پيش حق تمييز هست
    در ميان هوشيار راه و مست
  • در جمادات از کرم عقل آفريد
    عقل از عاقل به قهر خود بريد
  • در جماد از لطف عقلي شد پديد
    وز نکال از عاقلان دانش رميد
  • هر يکي نايد مگر در وقت خويش
    که نه پس ماند ز هنگام و نه پيش
  • چون نکردي فهم اين را ز انبيا
    دانش آوردند در سنگ و عصا
  • چون زمين دانيش دانا وقت خسف
    در حق قارون که قهرش کرد و نسف
  • هين بياور حجت و برهان که من
    نشنوم بي حجت اين را در زمن
  • گفت و گو بسيار گشت و خلق گيج
    در سر و پايان اين چرخ پسيج
  • من يقين دارم نشانش آن بود
    مر يقين دان را که در آتش رود
  • در زبان مي نايد آن حجت بدان
    هم چو حال سر عشق عاشقان
  • گفت من اينها ندانم حجتي
    که بود در پيش عامه آيتي
  • هست آتش امتحان آخرين
    کاندر آتش در فتند اين دو قرين
  • تا من و تو هر دو در آتش رويم
    حجت باقي حيرانان شويم
  • هم چنان کردند و در آتش شدند
    هر دو خود را بر تف آتش زدند
  • يک مناره در ثناي منکران
    کو درين عالم که تا باشد نشان
  • زهره ني کس را که يک حرفي از آن
    يا بدزدد يا فزايد در بيان
  • هم چو بازيهاي شطرنج اي پسر
    فايده هر لعب در تالي نگر
  • نبت را چه خوانده چه ناخوانده
    هست پاي او به گل در مانده
  • بر توکل تا چه آيد در نبرد
    چون توکل کردن اصحاب نرد
  • آنچ در ده سال خواهد آمدن
    اين زمان بيند به چشم خويشتن
  • چون نظر در پيش افکند او بديد
    آنچ خواهد بود تا محشر پديد
  • پردلان در جنگ هم از بيم جان
    حمله کرده سوي صف دشمنان
  • گفت چون طفلي به پيش والده
    وقت قهرش دست هم در وي زده
  • خاطر تو هم ز ما در خير و شر
    التفاتش نيست جاهاي دگر
  • هست اين اياک نعبد حصر را
    در لغت و آن از پي نفي ريا
  • اين نکردي تو که من کردم يقين
    ايي صفاتت در صفات ما دفين
  • ما رميت اذ رميت گشته اي
    خويشتن در موج چون کف هشته اي
  • زين شفيع خويشتن بيگانه شد
    زين تعجب خلق در افسانه شد
  • شب که شاه از قهر در قيرش کشيد
    ننگ دارد از هزاران روز عيد
  • زان نيامد يک عبارت در جهان
    که نهانست و نهانست و نهان