167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • فرود آمد ز مرکب شاه کشور
    گرفت آرام دل را تنگ در بر
  • همايون را چو باز آمد به تن هوش
    گرفت آن سر و سيمين را در آغوش
  • چو جان نازنينش داشت در بر
    هزارش بوسه زد بر چشم و بر سر
  • همايون در رخش حيران فرو ماند
    سپاس صنع يزدان بر زبان راند
  • ز صحن دشت تا درگاه شاپور
    مرصع بود خاک از در منثور
  • ملک جمشيد با اين زيب آيين
    به فال سعد منزل ساخت در چين
  • برخاست راي هندو از ملک شام بنشست
    سلطان نيمروزي در چين پادشاهي
  • مزي خرم که مرگت در کمين است
    مخفت ايمن که دشمن همنشين است
  • بود کاهي چو کوهي در ره جهل
    اگر آسان فروگيري شود سهل
  • وجود آيينه نقش رخ اوست
    ببين خود را در آن آيينه اي دوست
  • چو چشم آن به که در غاري نشيني
    دو عالم بيني و خود را نبيني
  • حديث تلخ اگر چه نيست در خور
    اگر گويد ترش رويي فرو بر
  • نديدي سيل باران را که در دشت
    دوانيد از سر تندي و بگذشت
  • جوابش داد مجمر کاي برادر
    مشو در تاب و آبي زن بر آذر
  • نفسهاي تو در دل مي نشيند
    چو از انفاس من دوري گزيند
  • تفاوت در ميان هر دو آنست
    که اين از صدق دل آن از زبانست
  • به پايان شد شب عيش ملاهي
    سپيدي گشت پيدا در سياهي
  • شب عيش و جواني بر سر آمد
    شبم را صبح صادق در برآمد
  • در آن بستان که تخم مهر کارد
    که جاي سنبل و گل برف بارد
  • نگشتم جز به گرد بزم چون جام
    نيامد در دل من خرمي خام
  • ز جام مي مرا خون در درونست
    ميان ما و مي افتاده خونست
  • در آن مجلس که مي با جرعه افتاد
    چه داد عشرت و شادي توان داد؟
  • ديوان سنايي

  • بار نيامد دلم در شکن زلف تو
    گر نه به گردن کشم بار بلاي ترا
  • باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
    آن نکو ديدار شوخ کافر استاد را
  • ناز چون ياقوت گردان خاصگان عشق را
    در ميان بحر حيرت لولو فرياد را