167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • علم بر ماه سر ساييده از قدر
    سنان نيزه خوش بنشسته در صدر
  • سپاه شام در يکدم چو انجم
    شدند از صبح تيغش يک بيک گم
  • ملک تا نيمروز ديگر از بام
    همي زد تيغ چون خور در صف شام
  • ملک در پي شتابان گشت چون سيل
    فغان الامان برخاست از خيل
  • به پيروزي و بهروزي از آن بوم
    ملک جمشيد روي آورد در روم
  • به نازش در کنار آورد قيصر
    هزارش بوسه زد بر روي و بر سر
  • چنان در روم سوري کرد بنياد
    که شد زان سور عالي عالم آباد
  • همان در جلوه طاووسان آن باغ
    به حنا پاي رنگين کرده چون زاغ
  • نشست آن آفتاب شام برقع
    به پيروزي در آن برج مرصع
  • چو رويش ديد رو در حاضران کرد
    کزين خوشتر چه آرايش توان کرد؟
  • رخش در آينه اين نظم شيرين
    شکر را همچو طوطي کرد تلقين
  • اي آينه کرده در رخت روي اميد
    بر چشمم ازين خط سيه روي، سپيد
  • چو مشاطه زدش در زلف شانه
    نسيم اين بيت را زد بر ترانه:
  • از بس گره و پيچ که زلف تو نمود،
    آمد شدن شانه در آن مشکل بود
  • در حل دقايق ارچه ره مي پيمود،
    از مشکل زلف شانه مويي نگشود
  • روي تو که آتشي در آفاق نهاد،
    بس داغ که بر سينه عشاق نهاد
  • چو آمد غمزه اش با ميل در ناز
    فرو خواند اين رباعي ارغنون ساز:
  • خود را خجل و سرزده در گوشه کشيد
    از دست بتم خاک سيه بر سر کرد
  • چو شد در چشم شوخش سرمه پيدا
    بهار افروز خواند اين نظم غرا:
  • اي خاک در تو سرمه ديده ماه
    خور از هوس خاک رهت چشم سياه
  • با خاک رهت که سرمه آرد در چشم
    جز ميل که باد بر سرش خاک سياه؟
  • چو شيرين را به هودج در نشاندند
    فرستادند و خسرو را بخواندند
  • ملک جمشيد مست از بزم مستان
    خرامان رفت در خرم شبستان
  • به هر شمعي که ماهي برگرفته
    فلک صد شمع انجم در گرفته
  • شب هندو به لالايي روارو
    همي زد در رکاب آن مه نو