نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
سرنگون خود را از اشتر
در
فکند
گفت سوزيدم ز غم تا چندچند
پاي را بر بست و گفتا گو شوم
در
خم چوگانش غلطان مي روم
گوي شو مي گرد بر پهلوي صدق
غلط غلطان
در
خم چوگان عشق
گوشه اي رو نامه را بگشا بخوان
بين که حرفش هست
در
خورد شهان
جمله بر فهرست قانع گشته ايم
زانک
در
حرص و هوا آغشته ايم
چون جوالي بس گراني مي بري
زان نبايد کم که
در
وي بنگري
که چه داري
در
جوال از تلخ و خوش
گر همي ارزد کشيدن را بکش
در
جوال آن کن که مي بايد کشيد
سوي سلطانان و شاهان رشيد
پاره پاره دلق و پنبه و پوستين
در
درون آن عمامه بد دفين
در
ره تاريک مردي جامه کن
منتظر استاده بود از بهر فن
در
ربود او از سرش دستار را
پس دوان شد تا بسازد کار را
زان عمامه زفت نابايست او
ماند يک گز کهنه اي
در
دست او
اي بديده لوتهاي چرب خيز
فضله آن را ببين
در
آب ريز
در
جهان هر چيز چيزي مي کشد
کفر کافر را و مرشد را رشد
معده خر که کشد
در
اجتذاب
معده آدم جذوب گندم آب
اهل آن عالم چو آن عالم ز بر
تا ابد
در
عهد و پيمان مستمر
ليک افزون گشت اثر ز ايجاد خلق
در
ميان اين دو افزونيست فرق
قلب اگر
در
خويش آخربين بدي
آن سيه که آخر شد او اول شدي
عاقبت را ديد و او اشکسته شد
از شکسته بند
در
دم بسته شد
پيش حالي بين که
در
جهلست و شک
صبح صادق صبح کاذب هر دو يک
اين قلاوزي مکن از حرص جمع
پس روي کن تا رود
در
پيش شمع
چون دو چشم گاو
در
جرم تلف
هم چو يک چشمست کش نبود شرف
اين سخن پايان ندارد وان خفيف
مي نويسد رقعه
در
طمع رغيف
چون جري کم آمدش
در
وقت چاشت
زد بسي تشنيع او سودي نداشت
کاي ز بحر و ابر افزون کف تو
در
قضاي حاجت حاجات جو
خوش نگردد از مديحي سينه ها
چونک
در
مداح باشد کينه ها
در
سخاي آن شه و سلطان جود
مر ترا کفشي و شلواري نبود
مال دادم بستدم عمر دراز
در
جزا زيرا که بودم پاک باز
صد کراهت
در
درون تو چو خار
کي بود انده نشان ابتشار
شاهد شاهد هزاران هر طرف
در
گواهي هم چو گوهر بر صدف
بوشناسانند حاذق
در
مصاف
تو به جلدي هاي هو کم کن گزاف
در
ميان ناقدان زرقي متن
با محک اي قلب دون لافي مزن
مر محک را ره بود
در
نقد و قلب
که خدايش کرد امير جسم و قلب
پس چرا جان هاي روشن
در
جهان
بي خبر باشند از حال نهان
در
سرايت کمتر از ديوان شدند
روحها که خيمه بر گردون زدند
سرنگون از چرخ زير افتد چنان
که شقي
در
جنگ از زخم سنان
پس طبيبان الهي
در
جهان
چون ندانند از تو بي گفت دهان
هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ
صد سقم بينند
در
تو بي درنگ
کاملان از دور نامت بشنوند
تا به قعر باد و بودت
در
دوند
بوي خوش آمد مر او را ناگهان
در
سواد ري ز سوي خارقان
پر شد از تيزي او صحرا و دشت
دشت چه کز نه فلک هم
در
گذشت
اين سر خم را به کهگل
در
مگير
کين برهنه نيست خود پوشش پذير
نقش گل
در
زيربيني بهر لاغ
بوي گل بر سقف و ايوان دماغ
مرد خفته
در
عدن ديده فرق
عکس آن بر جسم افتاده عرق
پيرهن
در
مصر رهن يک حريص
پر شده کنعان ز بوي آن قميص
از پي روپوش عامه
در
بيان
وحي دل گويند آن را صوفيان
صوفيي از فقر چون
در
غم شود
عين فقرش دايه و مطعم شود
شاد آن صوفي که رزقش کم شود
آن شبه ش
در
گردد و اويم شود
آن يکي کرمي دگر
در
سيب هم
ليک جانش از برون صاحب علم
در
پناه پنبه و کبريتها
شعله و نورش برآيدت بر سها
صفحه قبل
1
...
2383
2384
2385
2386
2387
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن