نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
خاصه مرد حق که
در
فضلست چست
پر شود زان باد چون خيک درست
نازنين شعري پر از
در
درست
بر اميد و بوي اکرام نخست
آنگه ار خاکش دهم از راه من
در
ربايد هم چو گلبرگ از چمن
هر چه صد روز آن کليم خوش خطاب
ساختي
در
يک دم او کردي خراب
عقل تو دستور و مغلوب هواست
در
وجودت ره زن راه خداست
من نديدم جز شقاوت
در
لئام
گر تو ديدستي رسان از من سلام
عقل را دو ديده
در
پايان کار
بهر آن گل مي کشد او رنج خار
که نفرسايد نريزد
در
خزان
باد هر خرطوم اخشم دور از آن
ديوشان از مکر اين مي گفت ليک
مي نمود اين عکس
در
دلهاي نيک
پس همي گفتند با خود
در
جواب
بازگونه مي روي اي کژ خطاب
او اگر معزول گشتست و فقير
هست
در
پيشانيش بدر منير
پس بپرس از حد او وز فعل او
در
ميان حد و فعل او را بجو
که کجا غايب کنم اين کشته را
اين به خون و خاک
در
آغشته را
ديد زاغي زاغ مرده
در
دهان
بر گرفته تيز مي آمد چنان
پس به چنگال از زمين انگيخت گرد
زود زاغ مرده را
در
گور کرد
گر روي رو
در
پي عنقاي دل
سوي قاف و مسجد اقصاي دل
نوگياهي هر دم ز سوداي تو
مي دمد
در
مسجد اقصاي تو
در
زمين گر نيشکر ور خود نيست
ترجمان هر زمين نبت ويست
مي روي گه گمره و گه
در
رشد
رشته پيدا نه و آنکت مي کشد
در
پي او کي شدي مانند حيز
پي خود را واکشيدي گبر نيز
همچنين هر فکر که گرمي
در
آن
عيب آن فکرت شدست از تو نهان
وان دگر کار کز آن هستي نفور
زان بود که عيبش آمد
در
ظهور
هم بر آن عادت سليمان سني
رفت
در
مسجد ميان روشني
صوفيي
در
باغ از بهر گشاد
صوفيانه روي بر زانو نهاد
پس سلامش کرد
در
حال آن حشيش
او جوابش گفت و بشکفت از خوشيش
گفت تا من هستم اين مسجد يقين
در
خلل نايد ز آفات زمين
يار بد چون رست
در
تو مهر او
هين ازو بگريز و کم کن گفت وگو
هم چو آن ابليس و ذريات او
با خدا
در
جنگ و اندر گفت و گو
چون بود اکراه با چندان خوشي
که تو
در
عصيان همي دامن کشي
بيست مرده جنگ مي کردي
در
آن
کت همي دادند پند آن ديگران
زيرکي سباحي آمد
در
بحار
کم رهد غرقست او پايان کار
وانگهان درياي ژرف بي پناه
در
ربايد هفت دريا را چو کاه
کاشکي او آشنا ناموختي
تا طمع
در
نوح و کشتي دوختي
کاش چون طفل از حيل جاهل بدي
تا چو طفلان چنگ
در
مادر زدي
تيغ دادن
در
کف زنگي مست
به که آيد علم ناکس را به دست
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آمد
در
کف بدگوهران
شاه را
در
خانه بيذق نهد
اين چنين باشد عطا که احمق دهد
چون نمايي چون نديدستي به عمر
عکس مه
در
آب هم اي خام غمر
احمقان سرور شدستند و ز بيم
عاقلان سرها کشيده
در
گليم
هر که
در
مکر تو دارد دل گرو
گردنش را من زنم تو شاد رو
خيز
در
دم تو بصور سهمناک
تا هزاران مرده بر رويد ز خاک
در
نگر اي سايل محنت زده
زين قيامت صد جهان افزون شده
چون جواب احمق آمد خامشي
اين درازي
در
سخن چون مي کشي
در
حديث آمد که يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يک گروه ديگر از دانش تهي
هم چو حيوان از علف
در
فربهي
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب
وين بشر با دو مخالف
در
عذاب
او ز حيوانها فزون تر جان کند
در
جهان باريک کاريها کند
روز و شب
در
جنگ و اندر کش مکش
کرده چاليش آخرش با اولش
آنک او باشد مراقب عقل بود
عقل را سوداي ليلي
در
ربود
خطوتيني بود اين ره تا وصال
مانده ام
در
ره ز شستت شصت سال
صفحه قبل
1
...
2382
2383
2384
2385
2386
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن