167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • هزاران مرد چوگان باز شامي
    روان در مرکب از بهر غلامي
  • ز در و لعل بر سر نيم تاجي
    که مي ارزيد هر لعلش خراجي
  • چو مشکين زلف چوگانيش بر دوش
    به هر جانب هزارش حلقه در گوش
  • برون از شهر قصري داشت قيصر
    که بودش صحن ميدان در برابر
  • دو ماه مهر طالع چون ستاره
    همي کردند در ميدان نظاره
  • ملک شادي شخ اول اسب در تاخت
    به چوگان جلادت گوي مي باخت
  • ملک از جا براق جم برانگيخت
    زمين و آسمان را در هم آويخت
  • سيه رو ماند شادي بر سر راه
    نمي شايست رفتن در پي شاه
  • چو خورشيد آن قد و شکل و شمايل
    بديد اين بيتها مي خواند در دل:
  • به هر گامي که اسبش برگرفتي
    ز اشک آن خاک در گوهر گرفتي
  • هزاران حلقه همچون زلف جانان
    ز چوگان کرد در ميدان برافشان
  • عيار گوهرش گر چه درست است
    ولي در کار من يکباره سست است
  • ز جاه و گوهر ارچه با نصيب است
    ولي در کار چون تيغ خطيب است
  • قد تو در چشم من به جلوه درآمد
    سرو سهي را ز جويبار برآورد
  • به پاسخ گفت با بانو جهاندار
    نخست انديشه مي بايد در اين کار
  • چرا در خاک سيمي را کنم گم
    که مي شايد به کحل چشم مردم؟
  • بري طوبي ز خلد جاوداني
    بري در غير ذي زرعش نشاني
  • اگر چه قطره زاد از ابر ليکن
    به بحر افتاد و شد در بحر ساکن
  • بزرگي و هنر از يم در آموخت
    هنرهاي بزرگان زو هم آموخت
  • همه شب بود با قيصر در اين راز
    همي راند از غم و شادي سخن باز
  • حکايت را بدين پيدا شد انجام
    سحرگه کرد شادي روي در شام
  • ملک جمشيد را افسر طلب کرد
    حکايتهاي شادي شه در آورد
  • ملک را گفت: «شادي رفت در شام
    نمي دانم که چون باشد سرانجام
  • اشارت کرد از آن پس روميان را
    که: «در بنديد بهر کين ميان را»
  • چو روي جم در آن گلها شکفته
    چو چشم آهوان بر لاله خفته