167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • که پيش آن صنم در کار بودند
    بدان درگاه خدمتکار بودند
  • دمان چون صبح خنگي زير رانش
    گرفته شاميان خوش در ميانش
  • سراسر روم در پايش فتادند
    همه پا و رکابش بوسه دادند
  • همه ره شهد مي آميخت با زهر
    همي راندند با هم تا در شهر
  • ز پيش آستان تا حضرت شاه
    زمين بوسيد شاديشاه در راه
  • گرفت آن تاجور در پاي تختش
    شهنشه خواند بر بالاي تختش
  • بزمي که مانده اند هم از ياد مجلسش
    حوران بزم روضه فردوس در قصور
  • به زانو آمدي هر دم چمانه
    نهادي چون قدح جان در ميانه
  • نشسته چنگ بر ياد خوش دوست
    از آن شادي نمي گنجيد در پوست
  • نشسته رود زن در کف چغانه
    زدي بر آب هر دم صد ترانه
  • بزير لب چو ساغر خنده مي کرد
    دل جم در درون خونابه مي خورد
  • درآوردند خلعتها در آغوش
    ز يکسو شاه را بردند بر دوش
  • بدو مهراب گفت اي شاهزاده
    به شادي شد در دولت گشاده
  • دگر کاين جامه کو پوشيد در تو
    نباشد سر اين پوشيده بر تو
  • که: «در مرد افکني مي بر سر آيد
    کسي با مي به مردي بر نيايد
  • اگر با مي کند شيري دليري
    در آخر مي نمايد شير گيري
  • به بزم آورد ساقي کشتي مي
    چو دريا غوطه خوردي در دل وي
  • همي لرزيد چون در دجله مهتاب
    و يا از باد کشتي بر سر آب
  • به کام اندر کشيد آن کشتي مي
    زد آن درياي آتش موج در وي
  • به معده لقمه اي داد او نه در خورد
    نيفتادش قبول آن لقمه رد کرد
  • سعادت يار و دولت ياور ماست
    مي عيش و طرب در ساغر ماست
  • مرا خورشيد طالع نيک فال است
    وليکن ماه دشمن در و بال است »
  • ملک در گفت و گوي عزم ميدان
    سر زلف سيه را ساخت چوگان
  • چو در ميدان سواري مي نمايد
    ز مردان گوي مردي مي ربايد
  • چو در ميدان فروزي روز پيروز
    به ميدان کرد بايد ميل امروز