نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
آن يکي افتاد بيهوش و خميد
چونک
در
بازار عطاران رسيد
اندکي سرگين سگ
در
آستين
خلق را بشکافت و آمد با حنين
چون سبب معلوم نبود مشکلست
داروي رنج و
در
آن صد محملست
ما بلغو و لهو فربه گشته ايم
در
نصيحت خويش را نسرشته ايم
کرم کو زادست
در
سرگين ابد
مي نگرداند به عنبر خوي خود
هشت سالت جوش دادم
در
فراق
کم نشد يک ذره خاميت و نفاق
تو مني من خويشتن را امتحان
مي کنم هر روز
در
سود و زيان
گر شدم
در
راه حرمت راه زن
آمدم اي مه به شمشير و کفن
در
سخن آباد اين دم راه شد
گفت امکان نيست چون بيگاه شد
در
جوابش بر گشاد آن يار لب
کز سوي ما روز سوي تست شب
از پدر آموز که آدم
در
گناه
خوش فرود آمد به سوي پايگاه
در
حدث افتد نداند بوي چيست
از منست اين بوي يا ز آلودگيست
در
اگر چه خرد و اشکسته شود
توتياي ديده خسته شود
اي
در
از اشکست خود بر سر مزن
کز شکستن روشني خواهي شدن
گندم ار بشکست و از هم
در
سکست
بر دکان آمد که نک نان درست
سخت رويي گر ورا شد عيب پوش
در
ستيز و سخت رويي رو بکوش
تا به ما ما را نمايد آشکار
که چه داريم از عقيده
در
سرار
اين بدان بي امتحان از علم شاه
چون سري نفرستدت
در
پايگاه
امتحانش گر کني
در
راه دين
هم تو گردي ممتحن اي بي يقين
کز قياس خود ترازو مي تند
مرد حق را
در
ترازو مي کند
چه قدر باشد خود اين صورت که بست
پيش صورتها که
در
علم ويست
چون چنين وسواس ديدي زود زود
با خدا گرد و
در
آ اندر سجود
نيست
در
تقدير ما آنک تو اين
مسجد اقصي بر آري اي گزين
در
جهان گر لقمه و گر شربتست
لذت او فرع محو لذتست
غيرفهم و جان که
در
گاو و خرست
آدمي را عقل و جاني ديگرست
باز غيرجان و عقل آدمي
هست جاني
در
ولي آن دمي
ليک
در
وقت مثال اي خوش نظر
اتحاد از روي جانبازي نگر
کان دلير آخر مثال شير بود
نيست مثل شير
در
جمله حدود
آنچنان که سوز و درد زخم کيک
محو گردد چون
در
آيد مار اليک
آنچنان که عور اندر آب جست
تا
در
آب از زخم زنبوران برست
دم بخور
در
آب ذکر و صبر کن
تا رهي از فکر و وسواس کهن
بس کساني کز جهان بگذشته اند
لا نيند و
در
صفات آغشته اند
در
صفات حق صفات جمله شان
هم چو اختر پيش آن خور بي نشان
باز از هندوي شب چون ماه زاد
در
سر هر روزني نوري فتاد
تا بود خورشيد تابان بر افق
هست
در
هر خانه نور او قنق
در
بنااش ديده مي شد کر و فر
ني فسرده چون بناهاي دگر
در
بنا هر سنگ کز که مي سکست
فاش سيروا بي همي گفت از نخست
سنگ بي حمال آينده شده
وان
در
و ديوارها زنده شده
چون
در
و ديوار تن با آگهيست
زنده باشد خانه چون شاهنشهيست
تخت او سيار بي حمال شد
حلقه و
در
مطرب و قوال شد
چون سليمان
در
شدي هر بامداد
مسجد اندر بهر ارشاد عباد
پند فعلي خلق را جذاب تر
که رسد
در
جان هر باگوش و کر
اندر آن وهم اميري کم بود
در
حشم تاثير آن محکم بود
بر سوم پايه عمر
در
دور خويش
از براي حرمت اسلام و کيش
هين مشو نوميد نور از آسمان
حق چو خواهد مي رسد
در
يک زمان
چرخ پانصد ساله راه اي مستعين
در
اثر نزديک آمد با زمين
مصطفي زين گفت که آدم و انبيا
خلف من باشند
در
زير لوا
اول فکر آخر آمد
در
عمل
خاصه فکري کو بود وصف ازل
دل به کعبه مي رود
در
هر زمان
جسم طبع دل بگيرد ز امتنان
گرچه پله چشم بر هم مي زني
در
سفينه خفته اي ره مي کني
صفحه قبل
1
...
2379
2380
2381
2382
2383
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن