167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • برين قصرست هندويي چو کيوان
    که هست او بر در خورشيد تابان
  • ببايد آمدن نزديک آن دلو
    چو خورشيدي نشستن خوش در آن دلو
  • دگر بار از مدار چرخ شايد
    که اين دولاب ما در گردش آيد
  • بگويم تا در آرندت به دولاب
    شود باغ من از وصل تو سيراب
  • چو زنگي سيه در سهمگين شب
    نهاد انگشتشان انگشت بر لب
  • چو مه در جامه هاي شبروانه
    سوي دژ شد ملک آن شب روانه
  • پياده شکر و مهراب با شاه
    چو ناهيد و عطارد در پي ماه
  • چمان شد سوي دولاب آن سهي سرو
    رواني رفت چون خورشيد در دلو
  • فرود آمد به شاه آن آيت حسن
    چو ماه چارده در غايت حسن
  • ملک خورشيد را شب در هوا ديد
    چو صبح صادق از شادي بخنديد
  • دو عاشق دستها در گردن هم
    بسي بگريستند از شادي و غم
  • تو رسوا کرده اي در کوي و برزن
    همه راز مرا بر مرد و بر زن
  • مرا در جام خون دل مدام است
    برون زين مي بر اهل دل حرام است
  • مي ام عشق است و جز سوداي آن مي
    گر آيد در سرم، سوداي خام است
  • به بويش مي کنم اين مستي از مي
    وگر نه مي چه در خوردست ما را؟
  • اگر وصلت نباشد خاک بر سر
    خم و خمار در گل مانده پا را
  • آمد که مرا در نظر خويش بسوزد
    ياري که چو پروانه بشمعش طلبيدم
  • زر بسيار بايد خرج کردن
    در آن احوال خود را درج کردن
  • مگر افسر به گوهر سر در آرد
    به گوهر کار ما چون زر برآرد
  • شدست اين در جهان مشهور باري
    که بي زر بر نيايد هيچ کاري
  • دم صبح از پي آنست گيرا
    که در کامش زر سرخ است پيدا»
  • به هر کنجي مرا گنجيست مدفون
    پر از لعل نفيس و در مکنون
  • ز مرغان هيچ مي نشنيد گوشي
    جز آواز خروسي در خروشي
  • ملک در نيم شب آهي برآورد
    فرو خواند اين رباعي از سر درد
  • چو جم بشنيد نظم همچو آبش
    فرو خواند اين رباعي در جوابش