167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • عزمها و قصدها در ماجرا
    گاه گاهي راست مي آيد ترا
  • ديد پيغامبر يکي جوقي اسير
    که همي بردند و ايشان در نفير
  • زهره نه با آن غضب که دم زنند
    زانک در زنجير قهر ده منند
  • از بتان و از خدا در خواستيم
    که بکن ما را اگر ناراستيم
  • کين تفکرمان هم از ادبار رست
    که صواب او شود در دل درست
  • زانک بخت نيک او را در شکست
    داد صد شادي پنهان زيردست
  • کو باشکسته نمي مانست هيچ
    که نه غم بودش در آن نه پيچ پيچ
  • کارگاه و گنج حق در نيستيست
    غره هستي چه داني نيست چيست
  • اين بمنگيدند در زير زبان
    آن اسيران با هم اندر بحث آن
  • تا موکل نشنود بر ما جهد
    خود سخن در گوش آن سلطان برد
  • گرچه نشنيد آن موکل آن سخن
    رفت در گوشي که آن بد من لدن
  • نو نديدم تا کنم شادي بدان
    اين همي ديدم در آن اقبالتان
  • بسته قهر خفي وانگه چه قهر
    قند مي خورديد و در وي درج زهر
  • اي که تو بر خلق چيره گشته اي
    در نبرد و غالبي آغشته اي
  • آن به قاصد منهزم کردستشان
    تا ترا در حلقه مي آرد کشان
  • گفت پيغامبر که هستند از فنون
    اهل جنت در خصومتها زبون
  • جمله در زنجير بيم و ابتلا
    مي روند اين ره بغير اوليا
  • چون کند در کيسه دانگي دست مزد
    آنگهان بي خواب گردد شب چو دزد
  • جهد کن تا مزد طاعت در رسد
    بر مطيعان آنگهت آيد حسد
  • و آن دگر خود عاشق دايه بود
    بي غرض در عشق يک رايه بود
  • آمديم اينجا که در صدر جهان
    گر نبودي جذب آن عاشق نهان
  • ترک آن کرديم کو در جست و جوست
    تاکه پيش از مرگ بيند روي دوست
  • هرچه کردند از بخور و از گلاب
    نه بجنبيد و نه آمد در خطاب
  • مرغ و ماهي در پناه عدل تست
    کيست آن گم گشته کش فضلت نجست
  • مشکلات هر ضعيفي از تو حل
    پشه باشد در ضعيفي خود مثل
  • اصل ظلم ظالمان از ديو بود
    ديو در بندست استم چون نمود
  • تانيايد هر دو خصم اندر حضور
    حق نيايد پيش حاکم در ظهور
  • گفت قول تست برهان و درست
    خصم من بادست و او در حکم تست
  • مي کشيد از بيهشي اش در بيان
    اندک اندک از کرم صدر جهان
  • بانگ زد در گوش او شه کاي گدا
    زر نثار آوردمت دامن گشا
  • اي بديده در فراقم گرم و سرد
    با خود آ از بي خودي و باز گرد
  • ناقه چون سر کرد در آب و گلش
    نه گل آنجا ماند نه جان و دلش
  • جاهلست و اندرين مشکل شکار
    مي کشد خرگوش شيري در کنار
  • در دمم قصاب وار اين دوست را
    تا هلد آن مغز نغزش پوست را
  • گفت اي جان رميده از بلا
    وصل ما را در گشاديم الصلا
  • کم ز بادي نيست شد از امر کن
    در رحم طاوس و مرغ خوش سخن
  • بهر گستاخي شوخ غره اي
    حلمها در پيش حلمت ذره اي
  • اين بگفت و گريه در شد آن نحيف
    که برو بگريست هم دون هم شريف
  • پس چه باشد عشق درياي عدم
    در شکسته عقل را آنجا قدم
  • من چو با سوداييانش محرمم
    روز و شب اندر قفص در مي دمم
  • ستر چه در پشم و پنبه آذرست
    تا همي پوشيش او پيداترست
  • ور صبا را پيک کردي در وفا
    از غباري تيره گشتي آن صبا
  • کان جوان در جست و جو بد هفت سال
    از خيال وصل گشته چون خيال
  • گفت پيغامبر که چون کوبي دري
    عاقبت زان در برون آيد سري
  • چون ز چاهي مي کني هر روز خاک
    عاقبت اندر رسي در آب پاک
  • آنک روزي نيستش بخت و نجات
    ننگرد عقلش مگر در نادرات
  • اين دو را گيرد که تاريکي دهد
    در دلش ادبار جز اين کي نهد
  • بس کسا که نان خورد دلشاد او
    مرگ او گردد بگيرد در گلو
  • پس تو اي ادبار رو هم نان مخور
    تا نيفتي همچو او در شور و شر
  • جمله عالم شرق و غرب آن نور يافت
    تا تو در چاهي نخواهد بر تو تافت