167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • ز حسرت چشمهايش رفته در غار
    سرشک از چشمها ريزان چو کهسار
  • چو اشک آمد رخ و چشمش بپوشيد
    ز درد دل بسي در خاک غلتيد
  • چو گل بر باد رفتي در جواني
    چو مي کردي به تلخي زندگاني
  • ملک يکدم بر آن گفتار بگريست
    زماني در فراق يار بگريست
  • نگار خويش را در خورد خود ديد
    نگارين آب چشم از ديده باريد
  • بدان اميد کان زيبا نگارش
    چو اشک از ديده آرد در کنارش
  • تنم چون خاک اگر در خاک ريزد
    ز کوي دوست گردم برنخيزد»
  • به هر کاري درم در دست بايد
    که از دست تهي کاري نيايد
  • حلال آخر شود خود بدر چون ماه
    رود در مرکب خورشيد هر ماه
  • ملک چون قصه از مهراب بشنيد
    صلاح حال خود حالي در آن ديد
  • ملک با تاج زر کرد عزم درگاه
    چو صبح صادق آمد در سحرگاه
  • تتاري ترک بر يک سوي تارک
    حمايل در برش چيني بلارک
  • چو گل در بر قباي لعل زرکش
    دو مشکين سنبلش بر گل مشوش
  • به عزم آن ز چين برخاست چاکر
    که چون ميرم، بود خاکم درين در
  • همانگه حاجبش در بارگه برد
    گرفته دست جم را پيش شه برد
  • ملک ز آن روز چون اقبال دايم
    بدي در حضرت قيصر ملازم
  • وز آن پس آمدي بر درگه شاه
    که بودي در شبستان شمع را راه
  • پدر قيصر بدش مادر بد افسر
    وليکن بود ازو مادر در آذر
  • مطول رقعه اي ببريده در شب
    چو زاغ شب به دنبالش مرکب
  • عزيزي ناگه افتادي به زاري
    ز جاه يوسفي در چاه خواري
  • گلي بودي نبودت هيچ خاري
    کنون در چنگ چندين خار چوني؟
  • نشسته در ره بادم به بويت
    که باد آرد مگر گردي ز کويت
  • گه از حسرت زنم من سنگ بر دل
    که دارد يار من در سنگ منزل
  • مگر آهم تواند کرد کاري
    کند در خلوتت يک شب گذاري
  • مرادي نيست در عالم جز اينم
    که روي نازنينت باز بينم