نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
حصاري بود عالي سور بر سور
پري پيکر عزا مي داشت
در
سور
در
آن سور آن گل سوري به ماتم
چو صبح از ديده مي افشاند شبنم
مجاوران ديار خراب را ديدم
در
آن خرابه خراب و شکسته و باکي
به خاک راهگذار جيب مي گفتم
که اي غلام تو آب حيات
در
پاکي
بسي ازين کلمات و حديث رفت و نبود
در
آن منازل خاکي به جز صدا حاکي
مرا که منزل آن ماه بود
در
دل و چشم
نبوده هيچ تعلق به منزل خاکي
ز بي ياري شکسته چنگ را پشت
بمانده ناي و ني را باد
در
مشت
صبا بي وصل او
در
باغ مي جست
چنار از غصه مي زد دست بر دست
ميان باغ مي گرديد جمشيد
چو ذره
در
هواي روي خورشيد
ملک بيگانه و ديوانه از خويش
گرفت از عشق راه کوه
در
پيش
چو کوه اندر کمر دامن زده چست
به شب خورشيد را
در
کوه مي جست
گهي ماران چو زلفش حلقه بر دوش
گهي خسبيده شيرانش
در
آغوش
به صحرا
در
نسيمش بود دمساز
به کوه اندر صدا بودش هم آواز
در
آن ساعت که خورشيد افسر کوه
شدي، جمشيد رفتي بر سر کوه
از آن داري به کوه خاره آهنگ
که داري گوهر و زر
در
دل سنگ
گرت باشد به قصر وي گذاري،
در
آن خلوت گرت بخشند ياري،
چو مه
در
غره عهد جواني
شده تاريک بر وي زندگاني
همي گفت: «اي به چشمم روشنايي
به چشمم
در
نمي آيي کجايي؟»
ز دستم رفت جان و دلبرم نيست
کسي غير از خيالت
در
سرم نيست
چو آن
در
را نمي بينم طريقي
ز سنگ آه سازم منجنيقي
آتش سودا گرفت
در
دل شيداي من
شعله گر اينسان زند واي دل و واي من
روزگاري داشتم خوش
در
زمان وصل تو
خود ندانستم که روز آن روز روزکار بود
چو جم ناليدي او هم ناله کردي
مگر او نيز
در
دل داشت دردي
تو
در
مسکن نشسته فارغ البال
من سرگشته گردان بي پر و بال
پس از يکماه ديدندش
در
آن کوه
چو ماه نو شده باريک از اندوه
صفحه قبل
1
...
2375
2376
2377
2378
2379
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن